گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوازدهم
درس يكصدوهفتاد و يكم تا يكصد و هفتاد و سوم


علم منایا وبلایا و اعمار و ملاحم و فتن امیرالمومنین علیه السلام


بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

و صلّي‌ الله‌ عليه‌ محمّد وآله‌ الطّاهرين‌

و لعنة‌ الله‌ علي‌ أعدائهم‌ أجمعين‌ من‌ الآن‌ إلي‌ قيام‌ يوم‌ الدّين‌

و لا حَوْلَ و لا قوّةَ إلاّ بالله‌ العليّ العظيم‌

تفسير آيات اول سوره خلق
قال‌ الله‌ الحكيم‌ في‌ كتابه‌ الكريم‌:

إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ * خَلَقَ الاْءنسَـ'نَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاْكْرَمُ * الَّذِينَ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاْءِنْسَـ'نَ مَا لَمْ يَعْلَمْ‌.[167]

«بخوان‌ به‌ اسم‌ پروردگارت‌‌، آن‌ كسي‌ كه‌ خلق‌ كرده‌ است‌‌. انسان‌ را از خون‌ منجمد و بسته‌ شده‌ خلق‌ نموده‌ است‌‌. بخوان‌ و پروردگار تو بخشنده‌تر و عطايش‌ از همه‌ افزون‌تر است‌‌. آن‌ كسي‌ كه‌ با قلم‌ تعليم‌ نمود‌. و به‌ انسان‌ تعليم‌ نمود آنچه‌ را كه‌ نمي‌دانست‌»‌.

در «تفسير صافي‌» از تفسير قمّي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ اين‌ سوره‌‌، اوّلين‌ سوره‌اي‌ است‌ كه‌ بر پيغمبر نازل‌ شده‌ است‌‌. جبرئيل‌ بر محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرود آمد و گفت‌: يَا مُحَمَّدُ إقْرَأْ «اي‌ محمّد بخوان‌»‌. رسول‌ خدا گفت‌: چه‌ بخوانم‌؟ گفت‌: «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي‌ خَلَق‌» يَعْنِي‌ خَلَق‌ نُورَكَ الْقَدِيمَ قَبْلَ الاْشْيَاء‌،[168] «بخوان‌ به‌ نام‌ پروردگارت‌‌، آن‌ كه‌ خلق‌ كرده‌ است‌‌. يعني‌ نور قديم‌ تو را قبل‌ از خلقت‌ اشياء آفريده‌ است‌»‌.

و حضرت‌ استاد ما علاّمة‌ طباطبائي‌ ـ أفاض‌ الله‌ علينا من‌ بركات‌ رَمسه‌ ـ در تفسير خود چنين‌ گفته‌اند‌: مفعول‌ در «بخوان‌» محذوف‌ است‌‌. و باء در باسْمِ متعلّق‌ است‌ به‌ مُقَدَّر مثل‌ مُفْتَتِحًا يا مُبْتَدِءًا و يا براي‌ مُلابست‌ است‌‌. يعني‌: بخوان‌ قرآن‌ را بنا بر تلقّي‌ وحيي‌ كه‌ فرشتة‌ وحي‌ به‌ تو ميكند‌، و در ابتداي‌ خواندنت‌ و يا در گشودن‌ خواندن‌ و يا همراه‌ با خواندن‌‌، اسم‌ پروردگارت‌ كه‌ تو را آفريده‌ است‌ بوده‌ باشد‌.

و منظور از رَبُّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ‌، حصر و انحصار مقام‌ ربوبيّت‌ است‌ در ذات‌ أقدس‌ خداوند عزّ اسمه‌‌، و اين‌ مقتضي‌ توحيد در ربوبيّت‌ است‌‌. زيرا مشركين‌ ميگفتند خداوند سبحانه‌ غير از كار خلقت‌ و آفرينش‌ از وي‌ چيزي‌ ساخته‌ نيست‌‌، و ربوبيّت‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از سلطنت‌ و تدبير اُمور‌، متعلّق‌ به‌ فرشتگان‌ مقرّب‌ خداوند و متعلّق‌ به‌ مقرّبين‌ از جنّ و انس‌ مي‌باشد‌. فلهذا خداوند براي‌ رد كردن‌ اين‌ عقيدة‌ باطل‌ عبارت‌ رَبُّكَ الَّذِي‌ خَلَقَ را آورد‌، تا نصّي‌ باشد بر آنكه‌ هم‌ مقام‌ خلقت‌ و آفرينش‌‌، و هم‌ مقام‌ ربوبيّت‌ و تدبير امور و سلطنت‌ در امر و نهي‌ و فرمان‌ در امور اختصاص‌ به‌ خداوند دارد‌. و باء در عَلَّمَ بِالْقَلَم‌ براي‌ سببيّت‌ است‌‌. يعني‌ تعليم‌ قرائت‌ و يا كتابت‌ را بواسطة‌ قلم‌ نموده‌ است‌‌. و اين‌ كلام‌ براي‌ تقويت‌ نفس‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ است‌ و براي‌ زدودن‌ اضطراب‌ و پاك‌ نمودن‌ تشويشي‌ است‌ كه‌ براي‌ حضرت‌ پيدا ميشود كه‌ چگونه‌ او را امر به‌ خواندن‌ و قرائت‌ ميكنند در حاليكه‌ او اُمّي‌ است‌‌. درس‌ نخوانده‌ و مكتب‌ نرفته‌ و ننوشته‌ است‌‌. مثل‌ اينكه‌ گفته‌ شود‌: بخوان‌ كتاب‌ پروردگارت‌ را‌، آن‌ خدائي‌ كه‌ به‌ تو وحي‌ ميفرستد‌، و نترس‌ و نگران‌ مباش‌ زيرا پروردگار تو بخشنده‌ترين‌ و عطا كننده‌ترين‌ بخشندگان‌ است‌‌، و اوست‌ كه‌ انسان‌ را بواسطة‌ قلم‌ كه‌ با آن‌ مينويسد‌، تعليم‌ كرده‌ است‌‌. اين‌ چنين‌ خداوندي‌ قادر است‌ كه‌ به‌ تو خواندن‌ كتاب‌ خود را كه‌ وَحْي‌ است‌ با آنكه‌ درس‌ نخوانده‌اي‌ و اُمّي‌ هستي‌ تعليم‌ كند و يا بدهد‌، و خداوند به‌ تو امر كرده‌ است‌ كه‌ بخوان‌ و اگر هر آينه‌ تو را بر خواندن‌ آن‌ قدرت‌ نمي‌بخشيد چنين‌ امري‌ هم‌ به‌ تو نمي‌نمود‌.

و به‌ دنبال‌ اين‌‌، خداوند سبحانه‌ نعمت‌ را تعميم‌ داده‌ و تعليم‌ به‌ انسان‌ را دربارة‌ چيزهائي‌ كه‌ نمي‌داند ذكر نموده‌ و گفت‌: عَلَّمَ الاْءِنسَـ'نَ مَا لَمْ يَعْلَمْ‌. و اين‌ براي‌ زيادي‌ تقويت‌ قلب‌ رسول‌ خدا و آرامش‌ خاطر اوست‌‌. و قرائت‌ كتاب‌ عبارت‌ است‌ از‌: جمع‌ كردن‌ حروف‌ و كلمات‌ آن‌ بطور انضمام‌ در ذهن‌‌، و اگر چه‌ بدان‌ تلّفظ‌ نشود‌. بلكه‌ فقط‌ در ذهن‌ اين‌ ضمّ و ضميمه‌ حاصل‌ گردد‌. و مراد‌، امر به‌ تلقّي‌ وحيي‌ است‌ كه‌ ملائكة‌ وحي‌ قرآن‌ را مي‌نمايند‌.[169]

و عليهذا تمام‌ علوم‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بواسطة‌ فرشتگان‌ وحي‌ بر او بوده‌ و قرائت‌ آن‌ عبارت‌ است‌ از‌: خواندن‌‌، و تثبيت‌ در ذهن‌ و قلب‌‌، و عمل‌ و رفتار بر مقتضاي‌ آن‌‌.

بازگشت به فهرست

امير المؤمنين عليه السلام مي‌شنيد آن چه را رسول خداصلي الله عليه و آله مي‌شنيد
رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آنچه‌ را كه‌ ميدانستند به‌ وصيّ خود حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ همانگونه‌ تعليم‌ نموده‌اند‌. يعني‌ همان‌ تثبيت‌ معاني‌ نوريّه‌ و مدركات‌ عالية‌ قدسيّه‌اي‌ كه‌ بوسيلة‌ بزرگترين‌ فرشتة‌ حضرت‌ حقّ‌: جبرائيل‌ و يا رُوح‌ كه‌ از ملائكه‌ عظيم‌تر است‌‌، به‌ آنحضرت‌ وحي‌ شده‌ است‌ آنحضرت‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ تعليم‌ نموده‌اند‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در اواخر خطبة‌ قاصعه‌ ميفرمايد‌:

وَ لَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ مِنْ لَدُنْ أنْ كَانَ فَطِيمًا أعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أخْلاَقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ‌. وَ لَقَدْ كُنْتُ أتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أثَرَ اُمِّهِ‌. يَرْفَعُ لِي‌ فِي‌ كُلِّ يَوْمٍ مِنو أخْلاَقِهِ عَلَمًا وَ يَأْمُرُنِي‌ بِالاْءقْتِدَاءِ بِهِ‌. وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي‌ كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فأرَاهُ وَ لاَ يَرَاهُ غَيْرِي‌‌. وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَؤْمَئذٍ فِي‌ الاْءسْلاَمِ غَيْرَ رَسُولِ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ خَدِيَجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُمُهَا‌. أرَي‌ نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ‌، وَأشُمُّ رِيحَ النُّبُوَةِ‌.

وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ‌: يَا رَسُولَ اللهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ‌: هَذَا الشَّيْطَانُ أيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ‌. إنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَي‌ مَا أَرَي‌ إلاَّ أنـَّكَ لَسْتَ بِبَنِيٍّ وَلَكِنَّكَ وَزِيرٌ‌، وَ إنَّكَ لَعَلَي‌ خَيْرٍ‌.[170]

«و خداوند پيوسته‌ با رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از آن‌ هنگامي‌ كه‌ طفل‌ بود و او را از شير باز گرفتند‌، عظيم‌ترين‌ فرشته‌ از فرشتگان‌ خود را همراه‌ و همنشين‌ با او نمود تا او را در راه‌ مكارم‌ و كرامت‌هاي‌ صفات‌ حميده‌ و خلق‌ و خوي‌ پسنديده‌‌، راه‌ ببرد و محاسن‌ اخلاق‌ عالم‌ و نيكوئيهاي‌ جهان‌ را بدو بياموزد و تعليم‌ كند‌، و اين‌ همراهي‌ و همصحبتي‌ در همة‌ اوقات‌ رسول‌ خدا بود‌، چه‌ در شبهاي‌ او و چه‌ در روزهاي‌ او‌.

و من‌ نيز حقًّا و تحقيقاً عادت‌ و روشم‌ اين‌ بود كه‌ هميشه‌ ملازم‌ و پيرو و دنباله‌ رو او بودم‌ به‌ مانند دنباله‌ روي‌ و پيروي‌ كه‌ بچّة‌ شترِ از شير گرفته‌ شده‌ به‌ دنبال‌ مادر خود دارد كه‌ به‌ هر جا كه‌ مادرش‌ برود و بچرخد و حركت‌ كند او هم‌ به‌ دنبال‌ او ميرود‌. پيامبر در هر روزي‌ براي‌ من‌ از اخلاق‌ خودش‌ نشانه‌اي‌ را كه‌ نمونة‌ محامد و محاسن‌ شِيَم‌ و صفات‌ نيكو بود‌، بر مي‌افراشت‌ و مرا نيز امر ميفرمود كه‌ به‌ وي‌ اقتدا نمايم‌‌. و حقًّا و تحقيقاً در هر سال‌ مقداري‌ از اوقات‌ خود را در غار حِراء[171] ميگذرانيد و مجاورت‌ در آنجا را مي‌گزيد‌، و فقط‌ من‌ از او خبر داشتم‌‌، او را ميديدم‌ و هيچكس‌ غير از من‌ او را نمي‌ديد‌. و در آن‌ روز هيچ‌ خانه‌اي‌ در دنيا نبود كه‌ بر اصل‌ و اساس‌ اسلام‌ افرادي‌ را در خود جاي‌ دهد و گرد آورد‌، غير از خانه‌اي‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و خديجه‌ در آن‌ گرد آمده‌ بودند و من‌ سوّمي‌ آن‌ دو نفر بودم‌‌. من‌ نور وحي‌ و رسالت‌ را ميديدم‌ و بوي‌ نبوّت‌ را استشمام‌ ميكردم‌‌.

و هر آينه‌ تحقيقاً من‌ صداي‌ نالة‌ شيطان‌ را در وقتي‌ كه‌ وحي‌ بر او فرود مي‌آمد‌، مي‌شنيدم‌ و به‌ او گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا اين‌ ناله‌‌، نالة‌ كيست‌ و چيست‌؟ رسول‌ خدا گفت‌: اين‌ شيطان‌ است‌ كه‌ مأيوس‌ شده‌ است‌ كه‌ مردم‌ او را عبادت‌ كنند‌، فلهذا ناله‌ ميزند‌. اي‌ علي‌‌، تو حقًّا مي‌شنوي‌ آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌شنوم‌ و مي‌بيني‌ آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌بينم‌‌، فقط‌ تفاوت‌ در آن‌ است‌ كه‌ تو پيغمبر نيستي‌ و وحي‌ بر تو نازل‌ نمي‌شود وليكن‌ تو وزير من‌ مي‌باشي‌‌، و حقًّا و تحقيقاً تو بر خير و مَمشاي‌ خوب‌ و سعادت‌ و فلاح‌ هستي‌»‌.

بازگشت به فهرست

شدت اتصال آن حصرت به رسول خداصلي الله عليه و آله از طفوليت
ابن‌ أبي‌ الحديد‌، در شرح‌ اين‌ فقرات‌ از جمله‌ آورده‌ است‌ كه‌: طبري‌ در تاريخ‌ خود با سند خود از مِنْهال‌ بن‌ عُمَر‌، و از عبدالله‌ بن‌ عبدالله‌‌، روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: شنيدم‌ كه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ ميگفت‌: أنَا عَبْدُاللهِ وَ أخُو رَسُولِهِ‌، وَ أنَا الصِّديقُ الاْكْبَرُ‌، لاَ يَقُولُهَا بَعْدِي‌ إلاَّ كَاذِبٌ مُفْتَرٍ‌، صَلَّيْتُ قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ‌.[172] «من‌ بندة‌ خدا هستم‌ و برادر رسول‌ او هستم‌ و من‌ صِدّيق‌ اكبرم‌‌. اينها را پس‌ از من‌ نمي‌گويد مگر آن‌ كس‌ كه‌ دروغگو باشد و افترا ببندد‌. من‌ قبل‌ از آنكه‌ مردم‌ نماز بخوانند در هفت‌ سال‌ نماز خوانده‌ام‌».

و در غير روايت‌ طبري‌ وارد است‌ كه‌: أنَا الصِّدِّيقُ الاْكْبَرُ وَالْفَارُوقُ الاْوَّلُ‌، أسْلَمْتُ قَبْلَ إسْلاَمِ أبِي‌ بَكْرٍ وَ صَلَّيْتُ قَبْلَ صَلاَتِهِ بِسَبْعِ سِنِينَ‌،[173] «من‌ صدّيق‌ اكبر و فاروق‌ اوّل‌ هستم‌‌. پيش‌ از آنكه‌ أبوبكر اسلام‌ بياورد‌، اسلام‌ آورده‌ام‌ و هفت‌ سال‌ پيش‌ از آنكه‌ او نماز بگزارد‌، نماز خوانده‌ام‌»‌.

در اينجا ابن‌ أبي‌ الحديد گويد‌: گويا حضرت‌ عليه‌ السّلام‌ ناپسند داشته‌ است‌ كه‌ عمر هم‌ نام‌ ببرد و او را شايسته‌ براي‌ مقايسة‌ بين‌ خود و او نديده‌ است‌‌، زيرا اسلام‌ عمر متأخّر بوده‌ است‌‌.[174]

و از جمله‌ آورده‌ است‌ كه‌: فضل‌ بن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ من‌ از پدرم‌ پرسيدم‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ كداميك‌ از فرزندان‌ ذكور خود محبّتش‌ شديدتر است‌؟ عبّاس‌ گفت‌: علي‌ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌‌. من‌ گفتم‌: من‌ از پسران‌ او پرسيدم‌ ‌!پدرم‌ گفت‌: رسول‌ خدا‌، علي‌ را از جميع‌ پسرانش‌ بيشتر دوست‌ داشت‌ و رأفت‌ و مودّتش‌ به‌ او بيشتر بود‌. ما از وقتي‌ كه‌ علي‌ طفل‌ بود روزي‌ از روزهاي‌ روزگار را نديديم‌ كه‌ از او جدا شود مگر در وقتي‌ كه‌ براي‌ خديجه‌ به‌ سفر ميرفت‌‌، و هيچ‌ پدري‌ را نيافتيم‌ كه‌ به‌ پسرش‌ نيكي‌ و احسان‌ كند همچون‌ رسول‌ خدا كه‌ به‌ علي‌ احسان‌ و نيكي‌ ميكرد‌، و هيچ‌ پسري‌ را نيافتيم‌ كه‌ نسبت‌ به‌ پدرش‌ مطيع‌ باشد همچون‌ علي‌ كه‌ از رسول‌ خدا اطاعت‌ مي‌نمود‌.[175]

و حسين‌ بن‌ زيد بن‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: من‌ از پدرم‌ زيد شنيدم‌ كه‌ ميگفت‌: در زماني‌ كه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ طفل‌ بود و در دامان‌ پيغمبر رشد و نما مي‌نمود‌، رسول‌ خدا تكة‌ گوشت‌ و خرما را مي‌جويد تا نرم‌ شود آنگه‌ در دهان‌ علي‌ مي‌نهاد‌. و همچنين‌ عادت‌ پدرم‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ بود كه‌ با من‌ اينطور رفتار ميكرد‌. او قطعه‌اي‌ از گوشت‌ بامي‌ ران‌ را كه‌ داغ‌ بود بر مي‌گرفت‌ و در هوا خنك‌ ميكرد يا در آن‌ مي‌دميد تا سرد شود و سپس‌ او را به‌ صورت‌ لقمه‌ در دهان‌ من‌ مي‌نهاد‌. آيا متصوّر است‌ كه‌ او از حرارت‌ و گرمي‌ يك‌ لقمه‌ بر من‌ ترّحم‌ آورد وليكن‌ از حرارت‌ و گرمي‌ آتش‌ بر من‌ ترحّم‌ ننمايد؟ اگر برادر من‌ از روي‌ وصيّت‌ رسول‌ خدا امام‌ بر امّت‌ بود همانطور كه‌ اين‌ جماعت‌ مي‌پندارند‌، هر آينه‌ پدرم‌ آن‌ مطلب‌ را به‌ من‌ ميرسانيد و مرا از حرارت‌ آتش‌ جهنّم‌ حفظ‌ مي‌نمود‌.[176]

و از جمله‌ آورده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از أصحاب‌ أبوجعفر محمّد بن‌ علي‌ الباقر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ چون‌ از آنحضرت‌ دربارة‌ قول‌ خداوند عزّ وجلّ‌: إلاَّ مَنِ ارْتَضَي‌' مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ و يَسْلُكُ مِنْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا سؤال‌ كرد‌، حضرت‌ در جواب‌ او گفتند‌: خداوند تعالي‌ بر پيامبران‌ خود ملائكه‌اي‌ را ميگمارد كه‌ اعمال‌ آنها را إحصاء كند و بشمارند و تبليغ‌ رسالت‌ آنها را به‌ خدا گزارش‌ دهند‌. و به‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرشتة‌ عظيمي‌ را گماشت‌ از وقتي‌ كه‌ او را از شير گرفتند‌، تا او را به‌ خيرات‌ و و مكارم‌ اخلاق‌ ارشاد كند و از شرور و اخلاق‌ زشت‌ و ناپسنديده‌ باز دارد‌.

و آن‌ همان‌ فرشته‌اي‌ بود كه‌ به‌ پيغمبر ندا ميداد‌: السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدٌ‌، يَا رَسُولَ اللهِ‌، در هنگامي‌ كه‌ وي‌ جوان‌ بود و به‌ درجة‌ رسالت‌ نائل‌ نگرديده‌ بود و پيغمبر چنين‌ تصور ميكرد كه‌ اين‌ صدا از سنگ‌ و از زمين‌ است‌‌، چون‌ در سنگ‌ و زمين‌ خوب‌ مي‌نگرسيت‌ چيزي‌ را نمي‌ديد‌.[177]

باري‌ از زمان‌ صِغَر و صباوت‌ از وقتي‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ متولّد شدند و حضرت‌ أبوطالب‌ و حضرت‌ فاطمة‌ بنت‌ أسد آن‌ حضرت‌ را در دامان‌ رسول‌ خدا نهادند و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ سورة‌ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ را تلاوت‌ نمود رسول‌ خدا متكفّل‌ امور مولي‌ الموحّدين‌ شدند‌، نه‌ تنها امور ظاهري‌ و جسمي‌ بلكه‌ امور معنوي‌ و روحي‌ و رشد عقلي‌ بطور أكمل‌ و اتمّ و تعليم‌ علوم‌ غيبيّه‌ و اطّلاع‌ بر ضماير و خواطر و حوادث‌ و وقايع‌ گذشته‌ و آينده‌ و زمان‌ حاضر درجميع‌ مكانها بوده‌ است‌‌. و البتّه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ تعليم‌ اينگونه‌ از علوم‌ اينطور نيست‌ كه‌ به‌ مثابه‌ علوم‌ ظاهري‌ كه‌ مركزش‌ ذهن‌ است‌‌، بواسطة‌ قوّة‌ حافظه‌ و مفكّره‌ و واهمه‌ و حسّ مشترك‌‌، مطالبي‌ را تدريجاً به‌ ذهن‌ انتقال‌ داد و از آن‌ ناحيه‌ حفظ‌ و نگهداري‌ نمود بلكه‌ بواسطة‌ تصفية‌ باطن‌ و روشنائي‌ ديده‌ بصيرت‌ است‌ كه‌ با تحصيل‌ تجرّد في‌ الجمله‌ حجاب‌ زمان‌ و مكان‌ بالا رفته‌ و انسان‌ از ماوراي‌ اين‌ دو تعيّن‌ و تقيّد‌، بر وقايع‌ و حوادث‌ مينگرد و تدريج‌ ما كانَ و ما يَكونُ وَ ما هُوَ كائنٌ را ثابت‌ و حاضر مشاهده‌ مي‌نمايد‌.

البتّه‌ مقام‌ امام‌ از اين‌ برتر است‌‌. او به‌ مقام‌ تجرّد مطلق‌ رسيده‌ و بالجمله‌ حجاب‌هاي‌ معنوي‌ نيز از برابر ديدگان‌ بصيرت‌ او بالا رفته‌ است‌ و از حُجُب‌ عقليّه‌ و نفسيّه‌ هم‌ عبور نموده‌ است‌ و سفرهاي‌ چهارگانة‌ او به‌ پايان‌ رسيده‌‌، نه‌ تنها بر عالم‌ طبع‌ و مثال‌ محيط‌ است‌ بلكه‌ بر عالم‌ عقل‌ و نفس‌ و موجودات‌ عقلانيّه‌ محيط‌ مي‌باشد‌. امّا همين‌ قدر از كشفِ حُجُب‌ و برزخيّه‌ كه‌ لازمه‌اش‌ اطّلاع‌ بر ضمائر و مغيبات‌ عالم‌ است‌‌، در او موجود است‌‌. همه‌ جا حاضر و بر همة‌ چيزها ناظر است‌‌.

بازگشت به فهرست

علم منايا وبلا و ملاحم و فتن امير المؤمنين عليه السلام
أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از ناحية‌ وجود اقدس‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ ـ صلوات‌ الله‌ عليه‌ ـ بر اين‌ ذروة‌ از عَلَم‌ عِلْم‌‌، قائم‌ و با چشم‌ دل‌ نگران‌ جهان‌ بوده‌اند‌. و بسياري‌ از اصحاب‌ خاصّ و حواريّون‌ مخلص‌ و صميم‌ خود را بدين‌ مرحله‌ ارتقاء داده‌اند‌، كه‌ از جملة‌ آنها همان‌ جُوَيْرية‌ بن‌ مُسهِر عبدي‌ است‌ كه‌ شرحش‌ گذشت‌‌، و از جمله‌ رُشَيْد هَجَري‌ و مِثم‌ تَمّا و حبيب‌ بن‌ مَظاهر أسدي‌ ميباشند كه‌ همگي‌ داراي‌ علم‌ منايا و بلايا و أعمار و فِتَن‌ و ملاحم‌ بوده‌اند‌.

منايا جمع‌ مَنيّة‌ است‌ به‌ معناي‌ مرگ‌ و ارتحال‌ انسان‌ از دنيا‌. و كسي‌ كه‌ داراي‌ اين‌ علم‌ باشد از زمان‌ أجل‌ها و وقت‌ هاي‌ مردن‌ مردم‌ خبر دارد و ميداند كه‌ هر فرد از افراد در كجا و در چه‌ زمان‌ ميميرد‌.

و بَلايا جمع‌ بَليّة‌ است‌ به‌ معناي‌ مصيبت‌ و امتحان‌‌. و كسي‌ كه‌ از اين‌ علم‌ بهره‌مند باشد از حوادث‌ و وقايعي‌ كه‌ موجب‌ امتحان‌‌، و در آن‌ مصيبتي‌ وارد ميگردد همچون‌ زلزله‌ و طوفان‌ و غرق‌ و حرق‌ و شيوع‌ أمراض‌ همچون‌ وبا و طاعون‌ و حوادث‌ و مصائب‌ وارده‌ بر آحاد مردم‌‌، مطّلع‌ است‌‌.

و أعمار جمع‌ عَمْر است‌ به‌ معناي‌ حيات‌ و زندگي‌ با عُمْر و عُمُر يك‌ معني‌ دارد‌. و كسي‌ كه‌ از اين‌ علم‌ بهره‌مند باشد‌، به‌ مقدار درازاي‌ عمر و سنّ مردم‌ و موجبات‌ كوتاهي‌ و علل‌ طول‌ عمر اطّلاع‌ دارد‌.

و مَلاحِم‌ جمع‌ مَلْحَمَة‌ است‌ و آن‌ به‌ معناي‌ واقعة‌ عظيم‌ و كشتاري‌ كه‌ در جنگ‌ صورت‌ ميگيرد ميباشد‌. و كسي‌ كه‌ اين‌ علم‌ را دارا باشد‌، از حوادث‌ مهمّي‌ كه‌ در جهان‌ صورت‌ ميگيرد و از جنگ‌ ها و خصوصيّات‌ آن‌ و زمان‌ و مكان‌ وقوع‌ آن‌ و افرادي‌ كه‌ كشته‌ ميشوند و كساني‌ كه‌ جان‌ به‌ سلامت‌ ميبرند و نتيجه‌ و آثار مترتّب‌ بر جنگ‌ و علل‌ و اسباب‌ وقوع‌ آن‌ بطور كامل‌ و يا به‌ حسب‌ سعه‌ و ضيق‌ مقدار مُدرَكات‌ مثالي‌ خود‌، در اين‌ موضوع‌ خبر دارد‌.

و فِتَن‌ جمع‌ فتنه‌ است‌ و آن‌ به‌ معناي‌ امتحان‌ و گمراهي‌ و كُفر و رسوائي‌ و سختي‌ و جنون‌ و عبرت‌ و مرض‌ و عذاب‌ و مال‌ و اولاد و اختلاف‌ مردم‌ در آراء و افكار و وقع‌ حادثة‌ كشتار در ميان‌ آنها آمده‌ است‌‌. و كسي‌ كه‌ از اين‌ علم‌ توشه‌اي‌ بر گرفته‌ است‌‌، بر كيفيّت‌ امتحان‌ خداوندي‌ و نتيجه‌ و اثر آن‌ و بر كفر مردم‌ و بر ضلالت‌ و فضيحت‌ آنها و بر مشكلات‌ امور و انواع‌ امراض‌ و عذابها و علل‌ اختلاف‌ انظار مردم‌ در تصميم‌گيري‌ها مطّلع‌ است‌‌.

ممكن‌ است‌ برخي‌ از اقسام‌ اين‌ علوم‌ در كسي‌ حاصل‌ شود و ممكن‌ است‌ جميع‌ آنها در كسي‌ مجتمع‌ گردد‌، همچنانكه‌ ممكن‌ است‌ در برخي‌ بطور قليل‌ في‌ الجمله‌ و يا در بعضي‌ از أحيان‌ موجود باشد‌، همچنانكه‌ ممكن‌ است‌ در برخي‌ به‌ طور كامل‌ و بسيار و در همة‌ اوقات‌ و در تمام‌ شرائط‌ و حالات‌ بوده‌ باشد‌. أميرالمؤمنين‌ ـ عليه‌ صلوات‌ المصلّين‌ ـ داراي‌ جميع‌ انحاء و اقسام‌ آنها بوده‌ و به‌ طور مداوم‌ و مستمر در حدّ اعلاي‌ از اطّلاع‌ و احاطه‌‌، همانطور كه‌ از بيانات‌ خود آنحضرت‌ دستگير ميشود‌. همانطور كه‌ از شرح‌ و بيان‌ وقايعي‌ كه‌ تاريخ‌ حديث‌ و سيره‌ از حالات‌ و رفتارش‌ نقل‌ كرده‌ و در كتب‌ مسطور است‌‌، مشهود ميباشد‌.

از جمله‌ آنكه‌ شيخ‌ مفيد در «ارشاد» آورده‌ است‌‌، از وليد بن‌ حارث‌ و غير او از رجال‌ عامّه‌ كه‌ چون‌ بسربن‌ أرطاة‌ در يَمَن‌ بجا آورد‌، آنچه‌ را كه‌ بجا آورد‌، وقتي‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از آن‌ مطّلع‌ شدند گفتند‌: اللَهُمَّ إنَّ بُسْرًا قَدْ بَاعَ دِينَهُ بِالدُّنْيَا‌، فَاسْلُبْهُ عَقْلَهُ وَ لاَ تُبْقِ لَهِ مِنْ دِينِهِ مَا يَسْتَوْجِبُ بِهِ عَلَيْكَ رَحْمَتَكَ‌، «بار پروردگارا بدرستي‌ كه‌ بُسر دين‌ خود را به‌ دنيا فروخت‌‌، پس‌ عقل‌ او را بگير و از دين‌ او هم‌ مقداري‌ كه‌ با آن‌ مستوجب‌ رحمت‌ تو گردد باقي‌ مگذار»‌. يعني‌ في‌ الجمله‌ هم‌ از دين‌ او مگذار و هر چه‌ دارد از او بگير !

بُسر زنده‌ ماند تا آنكه‌ ديوانه‌ شد و پيوسته‌ شمشير طلب‌ ميكرد‌. براي‌ او شمشيري‌ از چوب‌ ساختند و به‌ او ميدادند‌، او آنقدر با آن‌ شمشير چوبي‌ به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ ميزد تا غش‌ ميكرد‌. چون‌ به‌ هوش‌ مي‌آمد ميگفت‌: شمشير‌، شمشير‌. شمشير چوبي‌ را به‌ او ميدادند و مشغول‌ زدن‌ ميشد‌. و حالش‌ هميشه‌ اينطور بود تا مرد‌.[178]

بازگشت به فهرست

اخبار آن حصرت از فرمان لعن كردن ايشان
و از جمله‌ آنكه‌ اين‌ عبارت‌ از او بطور استفاضه‌ مشهور است‌ كه‌ ميفرمود‌: إنَكُمْ سَتُعْرَضُونَ مِنْ بَعْدِي‌ عَلَي‌ سَبِّي‌‌، فَسُبُّوني‌ فَإنْ عُرِضَ عَلَيْكُمُ الْبَرَاءَةٌ مِنِّي‌ فَلاَ تَبَرُّوؤا مِنّي‌‌، فَإنّي‌ وُلِدْتُ عَلَي‌ الاْءسْلاَمِ‌. فَمَنْ عُرِضَ عَلَيْهِ الْبَرَاءَةٌ مِنِّي‌ فَلْيَمْدُدْ عُنُقَهُ‌، فَمَنْ تَبَرَّأ مِنِّي‌ فَلاَ دُنْيا لَهُ وَ لاَ آخِرَةَ‌،[179] «تحقيقاً پس‌ از من‌‌، شما را در معرض‌ سبّ و شتم‌ من‌ در مي‌آورند‌، در اين‌ حال‌ شما مرا سبّ كنيد‌. امّا اگر شما را در معرض‌ برائت‌ و اظهار بيزاري‌ از من‌ قرار دادند‌، از من‌ بيزاري‌ مجوئيد و لب‌ به‌ برائت‌ مگشائيد زيرا كه‌ من‌ بر آئين‌ اسلام‌ متولّد شده‌ام‌‌. و هر كس‌ را كه‌ در معرض‌ بيزاري‌ و برائت‌ از من‌ در آورند او بايد گردن‌ خود را بكشد و جلو بياورد (و بگويد‌: من‌ حاضرم‌ كه‌ اينك‌ گردن‌ مرا جدا كنيد وليكن‌ از علي‌ بيزاري‌ نمي‌جويم‌)‌. و بنابراين‌ هر كس‌ از من‌ بيزاري‌ بجويد و برائت‌ خود را ابراز نمايد نه‌ دنيا دارد و نه‌ آخرت‌»‌.

و بر اين‌ اصل‌ در روايت‌ سُفْيانِ بن‌ عُيَيْنَه‌ از طاووس‌ يماني‌ وارد است‌ كه‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حُجر بدري‌ گفتند‌: يَا حُجْرُ‌، كَيْفَ بِكَ إذَا اُوقِفْتَ عَلَي‌ مِنْبَرِ صَنْعَاءَ وَ اُمِرْتَ بِسَبّي‌ وَ الْبَرَاءَةِ مِنّي‌ «اي‌ حُجْر‌، حالت‌ چطور است‌ در وقتي‌ كه‌ تو را بر روي‌ منبر شهر صنعا بايستانند و تو را امر كنند تا مرا سَبّ كني‌ و از من‌ بيزاري‌ بجوئي‌»؟ حُجر گفت‌: أعُوذُ بِاللهِ مِنْ ذَلِكَ ‌، «من‌ از اين‌ ماجرا به‌ خدا پناه‌ ميبرم‌»‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود‌: وَاللهِ إنَّهُ كَائنٌ‌، فَإذَا كَانَ ذَلِكَ فَسُبَّنِي‌ وَ لاَ تَتَبَرّأُ مِنّي‌‌، فَإنَّهُ مَنْ تَبَرَّأ مِنّي‌ فِي‌ الدُّنْيَا بَرِئْتُ مِنْهُ فِي‌ الاْخِرَةِ‌، «سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ امر واقع‌ ميشود‌، چون‌ واقع‌ شد تو مرا سبّ بكن‌ وليكن‌ از من‌ برائت‌ مجوي‌‌، زيرا كه‌ هر كس‌ در دنيا از من‌ بيزاري‌ جويد‌، من‌ از آخرت‌ از او بيزارم‌»‌.

طاووس‌ يماني‌ گويد‌: حُجر بدري‌ را حجّاج‌ بن‌ يوسف‌ ثقفي‌ گرفت‌ و او را امر كرد كه‌ علي‌ را سبّ كند‌. حجر بر فراز منبر رفت‌ و گفت‌: أَيـُّهَا النَّاسُ‌، إنَّ أمِيرَكُمْ هَذَا أَمَرَنِي‌ أنْ ألْعَنْ عَلِيًّا‌، ألاَ فَالْعَنُوهُ[180] لَعَنَهُ اللهُ‌، «اي‌ مردم‌ اين‌ امير شما مرا امر كرده‌ است‌ كه‌ علي‌ را لعنت‌ كنم‌‌، آگاه‌ باشيد شما او را لعنت‌ كنيد كه‌ خدايش‌ لعنت‌ كند»‌.[181]

* * *

و از جمله‌ آنكه‌: وليدبن‌ حارث‌ أيضاً از آنحضرت‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌: أَيـُّهَا النَّاسُ إنّي‌ دَعَوْتُكُمْ إلَي‌ الْحَقِّ فَتَوَلَّيْتُمْ عَنِّي‌‌، وَ ضَرَبْتُكُمْ بِالدِّرَّةِ فَأعْيُيْتُمُونِي‌‌. أمَا إنَّهُ سَيَلِيكُمْ مِنْ بَعْدِي‌ وُلاَةٌ لاَ يَرْضَوْنَ مِنْكُمْ بِهَذَا حَتَّي‌ يُعَذِّبُوكُمْ بِالسِّيَاطِ وَالْحَدِيدِ‌. إنَّهُ مَنْ عَذَّبَ النَّاسَ فِي‌ الدُّنْيَا عَذَّبَهُ اللهُ فِي‌ الآخِرَةِ‌. وَ آيَةٌ ذَلِكَ أنْ يَأْتِيَكُمْ صَاحِبُ الْيَمَنِ حَتَّي‌ يَحِلَّ بَيْنَ أظْهُرِكُمْ فَيَأخُذُ الْعُمَّالَ وَ عُمَّالَ الْعُمَّالِ‌، رَجُلٌ يُقَالَ لَهُ‌: يُوْسُفُ بْنُ عُمَرَ‌.[182]

«اي‌ مردم‌ من‌ شما را بسوي‌ حقّ دعوت‌ كردم‌ و شما از من‌ اعراض‌ كرديد و شما را با تازيانة‌ دستي‌ كوچك‌ زدم‌ و شما مرا خسته‌ كرديد‌. آگاه‌ باشيد كه‌ پس‌ از من‌ ديري‌ نمي‌پايد كه‌ واليان‌ و حاكماني‌ امور شما را در دست‌ ميگيرند كه‌ به‌ اين‌ مقدار (زدن‌ با تازيانة‌ دستي‌) اكتفا نمي‌نمايند و آن‌ را بر شما خوشايند نمي‌دانند تا اينكه‌ شما را با شلاّق‌ها و با آهن‌ (شمشير و خنجر و غُل‌) عذاب‌ مي‌كنند‌. تحقيقاً صحّت‌ گفتار من‌ آن‌ است‌ كه‌: آن‌ مرد يَمَني‌ بسوي‌ شما مي‌آيد تا آنكه‌ در ميان‌ شما داخل‌ ميشود و شروع‌ ميكند به‌ دستگير كردن‌ عُمّال‌ و كساني‌ كه‌ متصدّي‌ منصب‌ اداري‌ هستند و دستگير كردن‌ عُمّال‌ عُمّال‌ و زيردستان‌ و فرمانبرداران‌ از طبقة‌ عُمّال‌‌. و او مردي‌ است‌ كه‌ به‌ او يوسف‌ بن‌ عمر گويند»‌.

شيخ‌ مفيد گويد‌: و جريان‌ هم‌ از همين‌ قرار شد كه‌ آنحضرت‌ خبر داد‌.[183]

* * *

و در امثال‌ وارد است‌ كه‌ از حضرت‌ صادق‌ أبيعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ مردي‌ كه‌ در تشيّع‌ و ولايت‌ متّهم‌ بود شروع‌ كرد به‌ ثنا گفتن‌ و تعريف‌ و تمجيد از او نمودن‌‌، حضرت‌ گفت‌: أنَا دُونَ مَا تَقُولذ‌، وَ فَوْقَ مَا تَظُنُّ فِي‌ نَفْسِكَ‌، «من‌ كوچكترم‌ از اين‌ تعريفي‌ كه‌ ميكني‌ و بالاترم‌ از آنچه‌ در نفس‌ خودت‌ دربارة‌ من‌ گمان‌ داري‌‌.

و ناشي‌ گويد‌:

لَهُ فِي‌ كُلِّ وَجْهٍ سِمَة ٌتُنْبئُ عَنِ العَقْدِ فَتَسْقَي‌ الرِّجسَ بالغَيِّ وَ تَحْظَي‌ البرَّ بالرُّشدِ[184]

«از براي‌ او در هر جائي‌ و در هر وجهي‌ كه‌ انسان‌ بدان‌ متوجه‌ مي‌شود علامت‌ و نشانه‌اي‌ است‌ كه‌ از اصل‌ و اساس‌ و ريشه‌ و بنيان‌ آن‌ چيز خبردار مي‌كند‌، و بنابراين‌ آن‌ علامت‌ و نشانه‌‌، پليدي‌ و زشتي‌ را به‌ گمراهي‌ و ضلالت‌ آب‌ مي‌دهد و نيكي‌ و خوبي‌ را به‌ راهنمائي‌ و ارشاد بهره‌مند مي‌گرداند»‌.

و در كتاب‌ «معرفت‌ و تاريخ‌» از نَسوَي‌ وارد است‌ كه‌ گفت‌: رَزين‌ غافقي‌ گفت‌: من‌ از علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: يَا أَهلَ العِرَاقِ سَيُقْتَلُ مِنكُم‌ سَبْعَةُ بِعَذْراءَ‌، مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ أصحَابِ الاخْدُودِ[185] «اي‌ اهل‌ عراق‌ بزودي‌ از شما هفت‌ نفر در عذراء[186] كشته‌ مي‌شوند‌، مَثَل‌ ايشان‌ مانند مَثَل‌ أصحاب‌ اُخدود است‌»‌. و حُجر بن‌ عدي‌ و اصحاب‌ او در عذراء كشته‌ شدند‌.

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت از كشته شدن حجر بي عدي
حجر بن‌ عدي‌ كِندي‌ كوفي‌ از اعاظم‌ اصحاب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و از ابدال‌ آنهاست‌‌. در كياست‌ و زهد و عبادت‌‌، در عرب‌ مشهور بوده‌ است‌‌. گويند شبانه‌روزي‌ هزار ركعت‌ نماز مي‌گزارده‌ است‌‌. اصحاب‌ تراجم‌ و رجال‌‌، حال‌ او را مفصلاً بيان‌ كرده‌اند‌. از جمله‌ ابن‌ اثير در «اُسد الغابة‌» و ما اينك‌ از «استيعاب‌» ابن‌ عبدالبّر أندلسي‌ قدري‌ از حال‌ و خصوصيّات‌ وي‌ را بيان‌ مي‌نمائيم‌‌.

حُجر بن‌ عدي‌ كندي‌ از فضلاء اصحاب‌ رسول‌ خدا بوده‌ و با وجود صِغَر سنّ از بزرگان‌ آنها محسوب‌ مي‌شده‌ است‌‌. در جنگ‌ صفّين‌ رياست‌ لشكر كِندَه‌ را داشت‌ و در جنگ‌ نهروان‌ مَيسرة‌ لشگر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ دست‌ او بود‌. چون‌ معاويه‌ به‌ زياد بن‌ ابيه‌ حكومت‌ عراق‌ و ماوراء آن‌ را داد و زياد از سوء سيرت‌ و غلظت‌ و تندي‌‌، آنچه‌ در توان‌ داشت‌ ظاهر نمود‌، حُجر بن‌ عَدي‌ او را از ولايت‌ و حكومت‌ عراق‌ خلع‌ كرد و معاويه‌ او را خلع‌ نكرد و جماعتي‌ از اصحاب‌ و شيعيان‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ از حُجر پيروي‌ نمودند‌. و روزي‌ كه‌ زياد در آمدن‌ نماز تأخير كرد‌، حُجر و اصحابش‌ او را با ريگ‌ زدند‌.

زياد جريان‌ را به‌ معاويه‌ نوشت‌ و او امر كرد تا حُجر را به‌ نزد وي‌ بفرستد‌. زياد‌، حُجر را در زمرة‌ دوازده‌ مرد ديگر كه‌ همگي‌ در غلّ آهنين‌ به‌ زنجير كشيده‌ بودند با همراهي‌ واثل‌ بن‌ حذجر حَضْرَمي‌ به‌ سوي‌ معاويه‌ ارسال‌ نمود‌. معاويه‌ شش‌ نفر از آنها را كشت‌ و شش‌ نفر را زنده‌ نگهداشت‌ و حُجر بن‌ عَدِيّ در جملة‌ آن‌ شش‌ تن‌ بود كه‌ كشته‌ شدند‌.

چون‌ خبر به‌ غلّ كشيدن‌ حُجر و اصحابش‌ توسط‌ زياد به‌ عايشه‌ در مدينه‌ رسيد‌، عبدالرّحمن‌ بن‌ حارث‌ بن‌ هِشام‌ را به‌ سوي‌ معاويه‌ در شام‌ فرستاد و پيام‌ داد كه‌: الله‌ الله‌ فِي‌ حُجر و أصحَابِهِ «خدا را خدا را در نظر بگير در بارة‌ حُجْر و اصحاب‌ او» وليكن‌ چون‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ حارث‌ به‌ شام‌ رسيد‌، ديد كه‌ حُجر و پنج‌ نفر از اصحاب‌ او را كشته‌اند‌.

عبدالرحمن‌ بن‌ حارث‌ به‌ معاويه‌ گفت‌: حِلم‌ ابوسفيان‌ از تو دربارة‌ حجر و اصحابش‌ در كجا پنهان‌ شد؟ چرا آنها را در زندان‌ها حبس‌ نكردي‌ تا بدين‌ وسيله‌ آنها را در معرض‌ مرض‌ طاعون‌ درآوري‌ و بدينگونه‌ بميرند؟ معاويه‌ گفت‌: چون‌ مثل‌ تو در قوم‌ من‌ پيدا نمي‌شد اين‌ فكر به‌ نظر من‌ نيامد‌.

عبدالرّحمن‌ گفت‌: به‌ خدا قسم‌ كه‌ ديگر عرب‌ براي‌ تو حلمي‌ را و رأي‌ و تدبيري‌ را نمي‌شناسد‌. گروهي‌ از مسلمانان‌ را كه‌ به‌ طور اسارت‌ به‌ نزد تو آوردند كشتي‌؟ معاويه‌ گفت‌: پس‌ من‌ چكار كنم‌؟ دربارة‌ آنها زياد به‌ من‌ نامه‌اي‌ نوشت‌ و امر آنها را تشديد مي‌كرد و متذكر ميشد كه‌ آنها در حكومت‌ من‌ بزودي‌ ايجاد پارگي‌ و گسيختگي‌ خواهند نمود كه‌ قابل‌ وصله‌ زدن‌ نباشد‌.

و پس‌ از اين‌ جريان‌‌، معاويه‌ به‌ مدينه‌ آمد و بر عايشه‌ وارد شد‌. اوّلين‌ سخني‌ را كه‌ عايشه‌ با او گفت‌ كشتن‌ حُجر بود در ضمن‌ گفتار طويلي‌ كه‌ بين‌ آن‌ دو نفر جاري‌ شد‌، و سپس‌ عائشه‌ گفت‌: مرا بر حُجر واگذار تا در نزد پروردگارمان‌ ملاقات‌ حاصل‌ شود‌.

محلّي‌ كه‌ در آنجا حُجر بن‌ عدي‌ و يارانش‌ كشته‌ شدند به‌ مَرج‌ عَذْراء معروف‌ است‌‌. و چون‌ خواستند گردن‌ او را بزنند‌، دو ركعت‌ نماز مختصر بجاي‌ آورد و به‌ كساني‌ كه‌ از اهل‌ او حضور داشتند گفت‌: بعد از كشتن‌ من‌‌، غل‌ و زنجير آهنين‌ را از من‌ بر نداريد و خونهاي‌ مرا مشوئيد‌، زيرا كه‌ من‌ پروردگارم‌ را بر اين‌ نهج‌ ملاقات‌ مي‌كنم‌‌.

و از مبارك‌ بن‌ فضاله‌ وارد است‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ از حسن‌ بصري‌ كه‌ چون‌ نام‌ معاويه‌ و كشتن‌ او حُجر و يارانش‌ را برد‌، گفت‌: وَيْلٌ لِمَن‌ قَتَلَ حُجْراً وَ اصحَابَ حُجْرٍ «اي‌ واي‌ بر آن‌ كسي‌ كه‌ حُجْر را و اصحاب‌ حُجْر را كشت‌»‌.

و احمد مي‌گويد‌: من‌ به‌ يحيي‌ بن‌ سليمان‌ گفتم‌: أبَلَغَكَ أنَّ حُجْراً كَانَ مُسْتَجَابَ الدَّعْوَةِ» «آيا به‌ تو رسيده‌ است‌ كه‌ حُجر مستجاب‌ الدّعوه‌ بود»؟ قَالَ: نَعَمْ‌، وَ كَانَ مِن‌ أَفَاضِلِ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ (وَآلِهِ) وَسَلَّمَ‌. گفت‌: آري‌‌، و حُجْر از افاضل‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بوده‌ است‌»‌.

و ما از أبوسعيد مَقبُري‌ روايت‌ مي‌كنيم‌ كه‌ گفت‌: چون‌ معاويه‌ حج‌ كرد‌، به‌ مدينه‌ براي‌ زيارت‌ آمد و از عائشه‌ اذن‌ خواست‌ تا براي‌ ملاقات‌ با او برود و عائشه‌ به‌ وي‌ اذن‌ داد‌. چون‌ معاويه‌ نشست‌‌، عائشه‌ به‌ او گفت‌: اي‌ معاويه‌ آيا تو خود را در امان‌ يافتي‌ كه‌ من‌ در قصاص‌ خون‌ برادرم‌: محمّد بن‌ أبي‌ بكر كسي‌ را در اينجا پنهان‌ كرده‌ باشم‌ تا تو را بكشد؟ معاويه‌ گفت‌: در خانة‌ امان‌ وارد شده‌ام‌. عائشه‌ گفت‌: اي‌ معاويه‌ در كشتن‌ حُجر و يارانش‌ از خدا نترسيدي‌؟ معاويه‌ گفت‌: كسي‌ ايشان‌ را كشته‌ است‌ كه‌ شهادت‌ بر عليه‌ آنان‌ داده‌ است‌‌.

و از مَسروق‌ بن‌ أجْدَع‌ روايت‌ است‌ كه‌ من‌ از عائشه‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: أمَا وَاللهِ لَوْ عَلِمَ مُعَاوِيَةُ أنَّ عِندَ أهْلِ الكُوفَةِ مَنَعَةً مَا اجْتَزَا عَلَي‌ أَنْ يَأخُذَ حُجْراً وَ أصْحَابِهِ مِن‌ بَيْنِهِمْ حَتزي‌ يَقْتُلَهُمْ بِالشَّامِ‌، وَ لَكِنَّ ابْنَ آكِلَةِ الاكبادِ عَلِمَ أنَّهُ قَدْ ذَهَبَ النَّاسُ‌، وَ أمَا اللهِ إن‌ كَانُوا لِجُمْجُمَةِ العَرَبِ عِزّاً وَ مَنعَةً وَفِقْهَا‌. وَ لِلَّهِ دَرُّ لُبَيدٍ حَيْثُ يَقُولُ‌:

ذَهَبَ الَّذِينَ يُعَاشُ فِي‌ أكْنَافِهِمْ وَ بَقِيتُ فِي‌ خَلَفٍ كَجِلْدِ الاجْرَبِ1

لاَ يَنفَعُونَ وَ لاَ يُرْجَّي‌ خَيْرُهُمْ وَ يُعَابُ قَائِلُهُمْ وَ إنْ لزمْ يَشْغَبِ2

«آگاه‌ باشيد‌، قسم‌ به‌ خداوند كه‌ اگر معاويه‌ در ميان‌ اهل‌ كوفه‌ عزّت‌ و قدرتي‌ را مي‌دانست‌ چنين‌ جرأتي‌ را پيدا نمي‌كرد تا آنكه‌ حُجر و اصحاب‌ او را از ميان‌ كوفيان‌ دستگير كند و در شام‌ آنها را بكشد‌. وليكن‌ اين‌ پسر خورندة‌ جگرها (هند جگرخوار زوجة‌ أبوسفيان‌‌، و مادر معاويه‌ كه‌ در غزوة‌ احد‌، جگر حضرت‌ حمزه‌ سيّد الشّهداء را جويد) دانسته‌ است‌ كه‌ مردم‌ و شخصّيت‌ها همه‌ از بين‌ رفته‌اند (و كسي‌ با شخصيّت‌ باقي‌ نمانده‌ است‌)‌. آگاه‌ باشيد سوگند به‌ خداوند كه‌ حقّاً آنها براي‌ سران‌ عرب‌ ماية‌ عزّت‌ و بزرگواري‌ و فقاهت‌ بودند‌. و خداوند بر لُبَيْد شاعر گذشته‌ رحمد خود را چون‌ باران‌ ببارد كه‌ گفته‌ است‌:

1 ـ «رفتند كساني‌ كه‌ در ظلّ وجود آنان‌ مي‌توانستم‌ زندگي‌ كنم‌‌، و من‌ باقي‌ مانده‌ام‌ در ميان‌ بازماندگاني‌ كه‌ همچون‌ پوست‌ بدن‌ حيوات‌ جَرَب‌دار كه‌ مبتلا به‌ مرض‌ جَرَب‌ و سودا و گال‌ است‌ مي‌باشند (يعني‌ آن‌ كساني‌ كه‌ از گذشتگان‌ مردند و از بين‌ رفتند همچون‌ حيوان‌ صحيح‌ و سالم‌ و فربه‌اي‌ بوده‌اند كه‌ از مزاياي‌ آنها ادامة‌ حيات‌ مي‌دادم‌ وليكن‌ اين‌ بازماندگان‌ نه‌ سلامتي‌ دارند نه‌ فربهي‌ و همچون‌ پوست‌ شتر و گاو جرب‌ زده‌ هستند كه‌ انتفاعي‌ ندارند)‌.

2 ـ اين‌ بازماندگان‌ و اخلاف‌ گذشتگان‌‌، منفعتي‌ نمي‌رساننند و انتظار خبر و رحمتي‌ از آنها نمي‌رود‌، و اگر كسي‌ در ميان‌ آنها سخن‌ به‌ حقّ بگويد مورد ملامت‌ و عيب‌ قرار مي‌گيرد و اگر چه‌ تهييج‌ شرّ و فساد نكرده‌ باشد»‌.

و در وقتي‌ كه‌ خبر قتل‌ حُجر بن‌ عدي‌‌، به‌ ربيع‌ بن‌ زياد حارثي‌ كه‌ از بني‌ حارث‌ بود و مرد عالم‌ و فاضل‌ جليلي‌ بود و در خراسان‌ از ناحية‌ معاويه‌ عامل‌ او بود رسيد خداي‌ عزّوجلّ را به‌ دعا خواند و گفت‌: «بار پروردگارا‌، اگر براي‌ ربيع‌ در نزد تو خيري‌ هست‌ جان‌ وي‌ را به‌ سوي‌ خودت‌ بستان‌ و در اين‌ امر تعجيل‌ نما»‌. ربيع‌ هنوز از نشيمنگاه‌ خود برنخاسته‌ بود كه‌ همانجا بمرد‌. و قتل‌ حُجر بن‌ عدي‌ در سنة‌ پنجاه‌ و يك‌ بوده‌ است‌‌.[187]

* * *

اخبار آن حضرت از وقايع پس از خود

و از جمله‌ آنكه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فتنه‌هاي‌ واقع‌ پس‌ از خود را متذكّر شده‌ است‌ و در كوفه‌ چون‌ عجز و ناتواني‌ و زبوني‌ مردم‌ را در قيام‌ به‌ حق‌ ديد به‌ خطبه‌ برخاست‌ و مردم‌ را مخاطب‌ ساخته‌ گفت‌:مَعَ أَيِّ إمام‌ بَعْدِي‌ تُقَاتِلُونَ؟ وَ أَيِّ دارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ؟ أمَا إنَّكُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِي‌ ذُلاً شَامِلاً وَ سَيْفاً قَاطِعاً وَ مَأثَرَةً قَبِيحَةً يَتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ عَلَيْكُمْ سُنَّةُ[188] سپس‌ از من‌ در ركاب‌ و پشتيباني‌ كدام‌ امامي‌ جنگ‌ مي‌كنيد؟ و از خانة‌ خودگذشته‌‌، از كدام‌ خانه‌اي‌ دفاع‌ مي‌نمائيد و آن‌ را حفظ‌ مي‌كنيد و پاس‌ مي‌دهيد؟ آگاه‌ باشيد كه‌ شما بعد از من‌ به‌ ذلّت‌ عامّي‌ كه‌ همه شما را فرا بگيرد و به‌ شمشير برّاني‌ كه‌ همة‌ شما را از دم‌ خود بزند و به‌ اختصاص‌ طلبي‌ و سود شخص‌ خواهيِ زشتي‌ كه‌ ستمگران‌ اين‌ روش‌ را بر عليه‌ شما سنّت‌ كنند و دأب‌ و دَيْدَنِ خود سازند‌، خواهيد رسيد»‌.

* * *

و بها هل‌ كوفه‌ فرمود‌: أَمَا إنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُم‌ رَجُلٌ رَحيبُ البُلْعُومِ‌، مُندَحِقُ الَبْطْنِ‌، يَأكُلُ مَا يَجِدُ‌، وَ يَطْلُبُ مَا لاَ يَجِدُ‌. فَاقْتُلُوهُ‌، وَ لَنْ تَقْتُلُوهُ‌، ألاَ وَ إنَّهُ سَيَأمُرُكُمْ بِسَبِّي‌ وَالبَرَاءَةِ مِنّي‌‌. أمَّا السِّبُّ فَسُبُّونِي‌‌، وَ أمَّا الْبَرَاءَةُ عَنِّي‌ فَلاَ تَتَبَرُّوا مِنِّي‌‌، فَإنّي‌ وُلِدْتُ عَلَي‌ الفِطْرَةِ‌، وَ سَبَقْتُ إلَي‌ الاءسْلاَمِ وَالْهِجْرَةِ ـ يَعْنِي‌ مُعَاوِيَةً[189]ً «آگاه‌ باشيد كه‌ بزودي‌ مردي‌ بر شما تسلّط‌ پيدا مي‌كند كه‌ فراخ‌ گلو و شكم‌ بزرگ‌ است‌‌، آنچه‌ را كه‌ بيابد مي‌خورد و آنچه‌ را كه‌ نبايد طلب‌ مي‌كند‌. پس‌ او را بكشيد‌، و أبداً نمي‌توانيد او را بكشيد‌. آگاه‌ باشيد كه‌ او شما را امر مي‌كند كه‌ مرا سبّ كنيد و از من‌ برائت‌ جوئيد‌. امّا راجع‌ به‌ سبّ‌، شما مرا سبّ كنيد‌. و امّا راجع‌ به‌ برائت‌‌، شما از من‌ برائت‌ مجوئيد‌. زيرا كه‌ من‌ بر فطرت‌ اسلام‌ متولّد شده‌ام‌ و در اسلام‌ و هجرت‌‌، سبقت‌ گرفته‌ام‌ ـ و مراد حضرت‌ از اين‌ مرد‌، معاويه‌ بوده‌ است‌»‌.

* * *

و محمود زمخشري‌ در كتاب‌ «فائق‌» از گفتار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ گفته‌اند‌: إنَّ مِنْ وَارءِكُم‌ اُمُوراً مُتَمَاحِلَةُ رُدُحًا وَ بَلاءً مُبْلِحا[190] «بدرستي‌ كه‌ در پشت‌ سر شما امور دراز مدّت‌ سخت‌ و سنگين‌ و بلايا و فتنه‌هاي‌ خسته‌ كننده‌ و از پاي‌ درآورنده‌‌، واقع‌ مي‌شود»‌.

ابن‌ أثير جَزَري‌ گويد‌: رَدْح‌ به‌ معناي‌ ثِقْل‌ است‌‌، گفته‌ مي‌شود‌: امرَأة‌ رَدَاحُ يعني‌ ثَقِلَةُ الكَفَل‌‌. و از همين‌ قبيل‌ است‌ حديث‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌: إنَّ مِن‌ وَرَائِكُمْ اُمُوراً مُتَمَاحِلَةٍ رُدْحاً‌. متمحاله‌ به‌ معناي‌ متطاوله‌ مي‌باشد (يعني‌ طويل‌ و دراز مدّت‌)‌. و رُدُح‌ ثقيل‌ و عظيم‌ است‌ (يعين‌ سنگين‌ و بزرگ‌) و مفرد آن‌ رَدَاح‌ است‌‌، و مراد حضرت‌ فتنه‌ها بوده‌ است‌‌. و روايت‌ شده‌ است‌: إنَّ مِن‌ وَرَائِكُم‌ فِتناً مُرْدِحَةً «تحقيقاً در پشت‌ سر شما فتنه‌هاي‌ سنگين‌‌، و يا پوشندة‌ بر دل‌هاست‌» يعني‌ سنگين‌ كننده‌‌. و گفته‌ شده‌ است‌: پوشانندة‌ بر قلوب‌‌، از أرْدَحْتُ الْبَيْت‌ در وقتي‌ كه‌ اطاق‌ را پوشاندي‌‌.[191]

و نيز ابن‌ أثير گويد‌: محْل‌ به‌ معناي‌ دفاع‌ و جدال‌ و مكر و شدّت‌ است‌‌، و از همين‌ مادّه‌ است‌ حديث‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌: إنّ مِن‌ وَرَائِكُم‌ اُموراً مُتَمَاحِلَةً «تحقيقاً در پشت‌ سر شما بلايا و فتنه‌هاي‌ طويل‌ المدّتي‌ است‌» يعني‌ فتنه‌هاي‌ طولاني‌‌، و متماحل‌ از مردان‌ به‌ مردان‌ بلند قامت‌ گويند‌.[192]

و نيز ابن‌ أثير گويد‌: بَلْح‌ به‌ معناي‌ سختي‌ و شدّت‌ است‌‌، به‌ طوري‌ كه‌ مرد را از پاي‌ در مي‌آورد و قدرت‌ بر حركت‌ را نداشته‌ باشد‌. و از همين‌ ماده‌ و ريشه‌ است‌ حديث‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌: إنَّ مِن‌ وَرَائِكُمْ فِتنَتاً وَ بَلاَءً مُكْلِحاً مُبْلِحاً «تحقيقاً در پشت‌ سر شما فتنه‌ها و بلاهائي‌ پيش‌ مي‌آيد كه‌ انسان‌ را متغيّر و عبوس‌ مي‌نمايد و از پا در مي‌آورد»‌. يعني‌ بلاهاي‌ عاجز كننده‌ به‌ طوري‌ كه‌ توان‌ مرد را مي‌گيرد‌.[193]

و نيز گويد‌: كَلْح‌ در حديث‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌: إنَّ مِن‌ وَرَائِكُم‌ فِتَناً وَ بَلاءً مُكْلِحاً مُبْلِحاً «يعني‌ بلاهائي‌ كه‌ از شدّت‌ خود‌، انسان‌ را عبوس‌ و متغيّر مي‌كند و موجب‌ گرفتگي‌ و درهم‌ رفتگي‌ چهرة‌ وي‌ مي‌شود»‌. و كُلُوح‌ به‌ معناي‌ عبوس‌ است‌‌. گفته‌ مي‌شود‌: كَلَحَ الرَّجُلُ وَ أكْلَحَهُ الْهَمُّ «چهره‌ و سيماي‌ مرد در هم‌ گرفته‌ شد و غصّه‌ و اندوه‌ او را عبوس‌ و متغيّر ساخت‌»‌.[194]

باري‌ تمام‌ اين‌ عبارات‌‌، حكايت‌ از پيش‌ آمدن‌ زماني‌ مي‌كند كه‌ بسيار سخت‌ است‌‌، دين‌ اسلام‌ در دست‌ غارت‌ است‌‌، معناي‌ توحيد و عرفان‌ و ولايت‌ و صدق‌‌، جُرْم‌ است‌‌. و روشن‌ است‌ كه‌ اشاره‌ به‌ همان‌ زمان‌ حكومت‌ بني‌ اُميّه‌ از معاويه‌ و يزيد و مروان‌ و بني‌ مروان‌ دارد كه‌ دوران‌ شدّت‌ و تنگي‌ بر هر شخص‌ ذي‌ بصيرت‌ و داراي‌ وجدان‌ و عاطفه‌اي‌‌، از سخت‌ترين‌ دوران‌هاي‌ روزگار محسوب‌ مي‌گردد‌.

بازگشت به فهرست

* * *

اخبار آن حضرت از خصوصیات بنی عباس
و از جمله‌ آنكه‌ خبر داد آن‌ حضرت‌ از سلطنت‌ بني‌ اميّه‌ و بني‌ عبّاس‌‌، و به‌ بعضي‌ از خصائص‌ و آثار برخي‌ از بني‌ عباس‌ اشاره‌ نمود مثل‌ رأفت‌ و مهرباني‌ اوّلين‌ خليفة‌ ايشان‌: عبدالله‌ سفّاح‌‌، و سفّاكي‌ و خونريزي‌ دومين‌ آنها‌: منصور‌. و عظمت‌ سلطنت‌ پنجمين‌ ايشان‌: هارون‌ الرّشيد و زيركي‌ و دانائي‌ هفتمين‌ آنها‌:مأمون‌‌. و شدّت‌ دشمني‌ و عداوت‌ دهمين‌ آنها با اهل‌ بيت‌: متوكّل‌ و اينكه‌ پسرش‌ او را مي‌كشد‌، و كثرت‌ رنج‌ و زحمتي‌ كه‌ پانزدهمين‌ ايشان‌:معتمد در دوران‌ خلافت‌ متحمّل‌ شد‌، زيرا او مبتلا شد با محاربه‌ و جنگ‌ با صاحب‌ زَنْج‌‌، و نيكي‌ و احسان‌ شانزدهمين‌ آنها با علويّين‌ كه‌ معتضد بود و كشته‌ شدن‌ هجدهمين‌ آنها‌: مقتدر و غلبة‌ سه‌ پسر وي‌ بر خلافت‌ كه‌ راضي‌ و مطيع‌ و متّقي‌ باشند‌، چنانكه‌ در تواريخ‌ مسطور است‌‌.

ابن‌ شهرآشوب‌ در «مناقب‌» گويد‌: از جمله‌ خطبه‌هاي‌ آن‌ حضرت‌ اين‌ خطبه‌ است‌: وَيْلُ هَذِهِ الامَّةِ مِن‌ رِجَالِهِمْ‌، الشَّجَرَةِ المَلْعُونَةِ الَّتي‌ ذَكَرَهَا رَبُّكُم‌ تَعَالَي‌‌. أوَّلُهُمْ خَضْرَاءُ وَ آخِرُهُمْ هَزْمآءُ‌. ثُمَّ تَلِي‌ بَعْدَهُمْ أمْرَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ رِجَالٌ‌: أَوَّلُهُمْ أرأفُهُمْ وَ ثَانِيهِمْ أفْتَكُهُمْ وَ خَامِسُهُمْ كَبْشُهُمْ‌، وَ سَابِعُهُمْ أَعْلَمُهُمْ‌، وَ عَاشِرُهُمْ أكْفَرُهُمْ يَقْتُلُهُ أخَصُّهُمْ بِهِ‌، وَ خَامِسُ عَشَرِهِمْ كَثِيرُ العَنَاءِ قَلِيلُ الغِنَاءِ سَادِسُ عَشَرِهِمْ أقْضَاهُمُ لِلذِّمَمِ وَ أوْصَلَهُمْ لِلرَّحِمِ‌، كَأنِي‌ أرَي‌ ثَامِنَ عَشَرِهِمْ تُفْحَصُ رِجْلاُهُ فِي‌ دَمِهِ بَعْدَ أنْ يَأخُذَ جُندُهُ بِكَظَمِهِ‌، مِنْ وُلْدِهِ ثَلاَثُ رِجَالٍ سِيرَتُهُمْ سِيرَةُ الضُّلاَلِ‌. وَالثَّانِي‌ وَالْعِشْرُونَ مِنْهُمْ الشَّيْخُ الهَرِمُ تَطُولُ أعْوَامُهُ وَ تُوَافِقُ الرَّعِيَةَ أيَّامُه‌‌، السَّادِسُ وَالعِشْرُونَ مِنْهُمْ يَشْرُدُ المُلْكُ مِنْهُ شُرُودَ المُنْفَتِقِ‌، وَ يَعْضُدُهُ الهَرْزَةُ المُتَفَيْهِقُ‌، لَكَأنِّي‌ أرَاهُ عَلَي‌ جِسْرِ الزَّوْرَاء قَتِيلاً ذَلِكَ بِمَا قَدَّمْت‌ يَدَاكَ وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍِ لِلْعَبِيدِ‌.[195]

در ابتداي‌ خطبه‌‌، حضرت‌ اشاره‌ مي‌كند به‌ سلاطين‌ بني‌ اميّه‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ از آنها به‌ عنوان‌ شجرة‌ ملعونه‌ «درخت‌ لعنت‌ شده‌» نام‌ برده‌ است‌ و چون‌ سلطنت‌ معاويه‌ كه‌ اوّلين‌ آنها بود‌، داراي‌ قدرت‌ و سيطره‌ و طراوت‌ عيش‌ آنها بود به‌ شجرة‌ خَضْراء «درخت‌ سبز» نام‌ برده‌ و چون‌ آخرين‌ آنها كه‌ مروان‌ حمار بود‌، ديگر شكاف‌ و پوسيدگي‌ و شكستگي‌ در آن‌ پديد آمد به‌ شجرة‌ هَزْماء «درخت‌ پاره‌ و شكافته‌ شده‌» نام‌ برده‌ است‌‌. و پس‌ از آن‌ از خصائص‌ ملوك‌ بني‌ عبّاس‌ نقل‌ مي‌كند همانطور كه‌ ما بيان‌ كرديم‌ تا مي‌رسد به‌ هجدهمين‌ آنها كه‌ مُقْتَدِر است‌‌. چون‌ مُونس‌ خادم‌ از جملة‌ عسكر و سپاه‌ او گريخت‌ و به‌ موصل‌ آمد و بر آنجا مستولي‌ شد و سپاهي‌ جمع‌ كرد و برگشت‌ و با مقتدر در بغداد جنگ‌ كرد و لشكر او را به‌ هزيمت‌ داد و خود مقتدر در معركه‌ كشته‌ شد و سه‌ پسران‌ مقتدر پس‌ از او به‌ خلافت‌ رسيدند‌، لهذا حضرت‌ او را بدين‌ مشخّصات‌ ياد مي‌كند كه‌: پس‌ از آنكه‌ لشكر او‌، گلوي‌ او را گرفته‌اند گويا من‌ مي‌بينم‌ كه‌ در خون‌ خود مي‌غلطد و پاهاي‌ خود را به‌ زمين‌ مي‌كشد‌، و پس‌ از او سه‌ پسر او كه‌ روش‌ و سيرة‌ آنان‌ روش‌ اهل‌ ضلال‌ بود به‌ خلافت‌ مي‌رسند‌.

و بيست‌ و دومين‌ آنها پيرمردي‌ است‌ سالخورده‌ و فرتوت‌ كه‌ سالهاي‌ خلافت‌ او به‌ طول‌ مي‌انجامد و ايّام‌ حكومت‌ او بر وفق‌ مراد رعيّت‌ مي‌گذرد‌. در اينجا مجلسي‌ در شرح‌ اين‌ خطبه‌ گفته‌ است‌: بيست‌ و دوّمين‌ خليفة‌ بني‌ عبّاس‌ المُكْتَفي‌ بالله‌ عبدالله‌ بوده‌ است‌ كه‌ پس‌ از سنّ چهل‌ و يك‌ سالگي‌ ادّعاي‌ خلافت‌ نمود‌. و اين‌ درسنة‌ سيصد و سي‌ و سه‌ هجري‌ بود‌. و در سنة‌ سيصد و سي‌ و چهار أحمد بن‌ بابَويه‌ بر بغداد سيطره‌ يافت‌ و المكتفي‌ بالله‌ را گرفت‌ و چشمانش‌ را از كاسه‌ بيرون‌ آورد و المكتفي‌ در سنة‌ سيصد و سي‌ و هشت‌ بمرد‌. و گفته‌ شده‌ است‌: مدّت‌ خلافت‌ او يكسال‌ و چهار ماه‌ بوده‌ است‌‌. و عليهذا ممكن‌ است‌ لفظ‌ بيست‌ و دومين‌ از خطاي‌ مورّخان‌ و يا روات‌ احاديث‌ باشد به‌ اينكه‌ در اصل‌ بيست‌ و پنجمين‌ و يا بيست‌ و ششمين‌ بوده‌ باشد‌. در صورت‌ اوّل‌، خليفة‌ القادر بالله‌ أحمد بن‌ اسحق‌ است‌ كه‌ هشتاد و شش‌ سال‌ عمر كرد و تنها مدّت‌ خلافتش‌ چهل‌ و يك‌ سال‌ بوده‌ است‌‌. و در صورت‌ دوّم‌‌، خليفه‌ القائم‌ بأمر الله‌ است‌ كه‌ هفتاد و شش‌ سال‌ عمر كرد و تنها مدّت‌ خلافتش‌ چهل‌ و چهار سال‌ و هشت‌ ماه‌ بوده‌ است‌‌.

مجلسي‌ در اينجا پس‌ از بيان‌ وجوه‌ احتمالات‌ ديگري‌ گويد‌: و ممكن‌ است‌ مراد از بيست‌ و ششمين‌ خليفة‌ آنها المُستَعصِمُ بالله‌ باشد‌، كه‌ او كشته‌ شد و مُلك‌ و امارت‌ از او دور شد و گريخت‌ مانند گريختن‌ چيزي‌ كه‌ در آن‌ فتور و سستي‌ و شكاف‌ پيدا مي‌شود و رفته‌ رفته‌ بكلّي‌ از دست‌ مي‌رود و غبن‌ و خسران‌ كلّي‌ در همة‌ جهات‌ به‌ طور وسيع‌ و گسترده‌ بر او هجوم‌ مي‌كند (يَشْرُدُ المُلْكُ مِنْهُ شُرُودَا المُنْفَتِقِ وَ يَعْضُدُهُ الهَرْزَةُ المُتَفَيْهِقُ)‌. و المستعصم‌ بالله‌ آخرين‌ خليفة‌ بني‌ عبّاس‌ بوده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ از او به‌ بيست‌ و ششمين‌ خليفه‌ نام‌ برده‌ با آنكه‌ او سي‌ و هفتمين‌ خليفة‌ آنان‌ بوده‌ است‌‌، به‌ جهت‌ معروفيّت‌ اين‌ بيست‌ و شش‌ نفر كه‌ از اعاظم‌ آنها بوده‌اند‌. زيرا بسياري‌ از آنها استقلال‌ در امارت‌ و حكومت‌ نداشته‌اند و مغلوب‌ ملوك‌ و اتراك‌ بوده‌اند‌
اخبار آن حضرت از خراب شهرها و حمله مغول
و از همين‌ خطبه‌ است‌ كه‌: سَيَخْرِبُ العِرَاقُ بَيْنَ رَجُلَيْنِ يَكْثُرُ بَيْنَهُمَا الْجَريحُ وَالقَتِيلُ ـ يَعْنِي‌ طُرْلِيكَ وَالدَّوَيْلِمَ ـ لَكَأنّي‌ أشَاهِدُ بِهِ دِمَاءَ ذَوَاتِ الفُرُوجِ بِدِمَاءِ أصْحَابِ السُّرُوجِ‌. وَيْلٌ لاهْلِ الزَّورَاءِ مِن‌ بَنِي‌ قَتْطُورَة[197] «بزودي‌ عراق‌ خراب‌ مي‌شود به‌ واسطة‌ معارضه‌ و درگيري‌ دو مرد با يكديگر‌، كه‌ در ميان‌ آنها مجروح‌ و كشته‌ بسيار بجا مي‌ماند ـ يعني‌ طرليك‌ و دُويلم‌ ـ و گويا من‌ مشاهده‌ مي‌نمايم‌ كه‌ خون‌هاي‌ زنان‌ با خون‌هاي‌ مردان‌ درهم‌ آميخته‌ است‌‌. اي‌ واي‌ بر اهل‌ بغداد از بنوقنطورة‌»‌.

مجلسي‌ در شرح‌ خود از جَزَري‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: در حديث‌ حُذَيفه‌ وارد است‌ كه‌: يُوشِكُ بَنُو قَنْطُوراءَ أنْ يُخْرُجُوا أهْلَ العِرَاقِ مِنْ عِرَاقِهِمْ ـ وَ يُرَْي‌: أهْلَ البَصرِةِ مِنهَا ـ كَأنِّي‌ بِهِمْ خُنْسُ الانُوفِ‌، خُزْرُ العُيُونِ‌، عِرَاضُ الوُجُوهِ[198] «نزديك‌ است‌ كه‌ پسران‌ قنطورائ مردم‌ عراق‌ را از عراقشان‌ بيرون‌ كنند ـ و در روايت‌ است‌ كه‌ مردم‌ بصره‌ را از بصره‌ خارج‌ كنند ـ گويا من‌ مشاهده‌ مي‌نمايم‌ ايشان‌ را كه‌ مردمي‌ هستند كه‌ بيني‌هايشان‌ بالا كشيده‌ و در صورت‌ آنها پهن‌ شده‌ است‌ و چشمهايشان‌ ريز و فرو رفته‌ است‌ و صورتهايشان‌ پهن‌ و عريض‌ و گسترده‌ است‌»[199].

و گفته‌ شده‌ است‌ كه‌: قَنطُورا كنيزي‌ از حضرت‌ ابراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ بوده‌ و از او اولادي‌ را به‌ دنيا آورده‌ است‌ كه‌ ترك‌ها و چيني‌ها از ايشانند‌. و از همين‌ طراز است‌ حديث‌ عمروعاص‌ كه‌ نزديك‌ است‌ بَنُو قَنطُوراء شما را از زمين‌ بصره‌ بيرون‌ كنند‌. و حديث‌ أبوبكرة‌ كه‌ چون‌ آخر الزّمان‌ پديد آيد بَنُو قَنطُوراء پديدار مي‌شوند‌.[200]

و از همين‌ خطبه‌ است‌ كه‌: لَكَأنِّي‌ أرَي‌ مَنبَتَ الشِّيخِ عَلَي‌ ظَاهِرِ أهْلِ الحِضَّةِ قَدْ وَقَعَتْ بِهِ وَقْعَتَانِ يَخْسَرُ فِيهَا الفَرِيقَانِ ـ يَعْنِي‌ وَقْعَةً الْمُوصِلِ ـ حَتَّي‌ سُمِّيَ بَابَ الاذَانِ‌. وَيْلٌ لِلطِينِ مِن‌ مُلاَبَسَةِ الاشْرَاكِ‌، وَ وَيْلُ لِلْعَرَبِ مِن‌ مُخَالَطَةِ الاتْرَاكِ‌. وَيْلٌ لاُمَّةِ مُحَمَّدٍ إذَا لَمْ تَحْمِل‌ أهْلَهَا البُلْدَانُ‌، وَ غَيرَ بَنُو قَنْطُورَةً نَهْرَ جَيْحَانَ‌، وَ شَرِبُوا مَاءَ دِجْلَةً‌، وَ هَمُّوا بِقَصْدِ الْبَصْرَةِ وَ الاءيلَةِ‌. وَ أيْمُ اللهِ لَتَعْرَفُنَّ بَلْدَتَكُمْ حَتَّي‌ كَأنِّي‌ أنْظُرُ إلَي‌ جَامِعِهَا كَجُوجُؤِ سَفِينَةٍ أوْ نَعَامَةٍ جَائِمَةٍ‌.[201]

«و هر آينه‌ گويا من‌ مي‌بينم‌ كه‌ گياه‌ شِيْح‌ (گياه‌ خوشبو و معطّر) بر محلّ سكونت‌ اهل‌ حضَّنه‌ روئيده‌ است‌‌، و در آنجا دو واقعه‌ صورت‌ مي‌پذيرد كه‌ هر دو فريق‌ و دسته‌ خسارت‌ مي‌بينند و زيان‌ مي‌نمايند ـ و مراد حضرت‌‌، واقعة‌ موصل‌ است‌ ـ تا جائي‌ كه‌ موصل‌ باب‌ أذان‌ ناميده‌ مي‌شود‌. و واي‌ بر گِلهاي‌ زمين‌ از جاي‌ پاي‌ اسبها‌، و واي‌ بر عرب‌ از همنشيني‌ و هم‌آميختگي‌ با ترك‌ها‌، و واي‌ بر امّت‌ محمّد در وقتي‌ كه‌ شهرها اهل‌ خود را در خود جاي‌ ندهند و در وقتي‌ كه‌ بنوقنطورة‌ از رود جيحون‌ عبور كنند و به‌ نهر دجله‌ برسند و از آب‌ آن‌ بياشامند و به‌ قصد بصرة‌ و ايله‌ حركت‌ نمايند‌. و سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ شهر شما كه‌ بصره‌ است‌ شناخته‌ خواهد شد تا به‌ جائي‌ كه‌ گويا من‌ دارم‌ نگاه‌ مي‌كنم‌ به‌ مسجد جامع‌ آن‌ كه‌ همچون‌ سينة‌ يك‌ كشتي‌ است‌ و يا همچون‌ شترمرغ‌ است‌ كه‌ بر زمين‌ چسبيده‌ است‌»‌.

و در روايت‌ «بحار» آمده‌ است‌: وَأيْمُ اللهِ لَتَعْرِقَنَّ بِلْدَتُكُمْ ـ الخ‌[202] «يعني‌ سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ شهر شما كه‌ بصره‌ است‌‌، غرق‌ خواهد شد و من‌ مسجد جامع‌ شما را در ميان‌ آنها چنين‌ و چنان‌ مي‌بينم‌»‌.

* * *

و در «مناقب‌» گويد‌: قَتاده‌ از سعيد بن‌ مُسَيّب‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ چون‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از گفتار خداوند تعالي‌: وَ إِنْ مِن‌ قَرْيَةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبولَ يَوْمِ الْقِيَـ'مَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا[203] «هيچيك‌ از قريه‌ها و شهرها نيست‌ مگر آنكه‌ ما قبل‌ از روز قيامت‌ اهل‌ آنجا را هلاك‌ مي‌كنيم‌ و يا عذاب‌ مي‌نمائيم‌» سئوال‌ شد‌، حضرت‌ در ضمن‌ خبر طويلي‌ كه‌ ما قدري‌ از آن‌ را انتخاب‌ كرديم‌ فرمودند‌: سَمَرْقَند و جاح‌ و خوارزم‌ و اصفهان‌ و كوفه‌ به‌ دست‌ تُرك‌ها خراب‌ مي‌شود‌، و همدان‌ و ري‌ به‌ دست‌ ديلميان‌‌، و طَبَريّه‌ و مدينه‌ و فارس‌ با قحطي‌ و گرسنگي‌‌، و مكّة‌ به‌ دست‌ حَبَشيان‌‌، و بصره‌ و بلخ‌ به‌ واسطة‌ غرق‌ شدن‌‌، و سِند به‌ واسطة‌ غلبة‌ هِند‌، و هِند به‌ واسطة‌ غلبة‌ تبّت‌‌، و تبّت‌ به‌ واسطة‌ غلبة‌ چين‌‌، و بذشچان‌ صاغاني‌ و كرمان‌ و بعضي‌ از شام‌ به‌ واسطة‌ سُمهاي‌ اسبان‌ و كشتار در آن‌‌، و يمن‌ از غلبة‌ ملخ‌ و غلبة‌ سلطان‌‌، و سجستان‌ و بعضي‌ از شام‌ به‌ واسطة‌ غلبة‌ زَنْج‌‌، و شومان‌ به‌ واسطة‌ مرض‌ طاعون‌‌، و مرو با بادهاي‌ رَمْل‌ انداز‌، و هرات‌ با غلبة‌ مارها‌، و نيسابور به‌ واسطة‌ انقطاع‌ خير و بركت‌‌، و آذربيجان‌ با سُمهاي‌ اسبان‌ و صاعقه‌ها‌، و بخارا با غرق‌ شدن‌ و گرسنگي‌‌، و حلم‌ و بَغدادُ يَصِيرُ عَالِيهَا سَافِلَهَا[204] «حلم‌ و بغداد آنطور واژگون‌ شود كه‌ بالايش‌ زير و زيرش‌ بالا رود»‌.

بازگشت به فهرست

* * *

اخبار آن حضرت از خلفای بنی عباس
و از جملة‌ اخبار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ مغيبات‌ و ملاحم‌‌، مطالبي‌ است‌ كه‌ در خطبة‌ لؤلويّه‌ ذكر شده‌ است‌‌. اين‌ خطبه‌ از خطب‌ مهمّ حضرت‌ است‌ كه‌ شيخ‌ أجلّ عليّ بن‌ محمّد بن‌ علي‌ خزّاز رازي‌ قمّي‌ در كتاب‌ «كِفاية‌ الاثَر في‌ النُّصوصِ عَلَي‌ الائِمَّةِ الانثَي‌ عَشَر»[205] با سند متّصل‌ خود‌، از عليّ بن‌ حسن‌ بن‌ مندة‌‌، از محمّد بن‌ حسين‌ بن‌ معروف‌ كوفي‌ كه‌ به‌ أبوالحكم‌ معروف‌ است‌‌، از اسمعيل‌ بن‌ موسي‌ بن‌ ابراهيم‌‌، از اسمعيل‌ بن‌ حبيب‌‌، از شريك‌‌، از حكيم‌ بن‌ جبير‌، از ابراهيم‌ نَخَعي‌‌، از علقمة‌ بن‌ قيس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در فراز منبر كوفه‌ خطبة‌ لؤلؤه‌ را ايراد كردند و در اواخر آن‌ چنين‌ گفتند كه‌: ألاَ وَ إنِّي‌ ظَاعِنُ عَنْ قَرِيبٍ وَ مُنْطَلِقُ إلَي‌ المَغِيبِ‌، فَارْتَقِبُوا الفِتْنَةَ الامَوِيَّةَ وَالْمَمْلِكَةَ الْكِسْرَوِيَّةَ‌، وَ إمَاتَةَ مَا أحْيَاةُ اللهُ‌، وَ إحْيَاءَ مَا أَمَاتَهُ وَاتَّخِذُوا صَوَامِعَكُمْ بُيُوتِكُمْ‌، وَ عَضُّوا عَلَي‌ مِثْل‌ جَمْرِ الغَضَا‌، وَاذْكُرُوا اللهَ كَثيراً فَذِكْرُهُ أكْبَرُ لَوْ كُنتُم‌ تَعْلَمُونَ‌.

ثُمَّ قَالَ‌: وَ تُبْنَي‌ مَدِينَةُ يُقَالُ لَهَا الزَّوْرَاءُ بَيْنَ دِجْلَةَ وَ دُجَيْلٍ وَالفُراتِ‌. فَلَوْ رَأْيْتُمُوهَا مُشَيَّدَةً بِالحَصِّ وَ الآجُرِ‌، مُزَحْزَفَةً بِالذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَاللاَّذُوَرْدِ المُسْتَسْقَي‌ وَالمَرْمَرِ وَالرُّخَامِ وَ أبْوَابِ العَاجِ وَالابْنُوسِ وَالخِيَمِ وَالقُبَابِ وَالسِّتَارَاتِ وَ قَدْ عُلِيَتْ بِالسَّاجِ وَالْعَرْعَرِ وَالصَّنَوْبَرِ وَالشَّبِّ وَ شُيَّدَتْ بِالقُصُورِ‌، وَ تَوَالَتْ عَلَيْهَا مُلْكُ بَنِي‌ شَيْصَبَانَ‌: أرْبَعَةُ وَ عِشْرُونَ مَلِكاً عَلَي‌ عَدِ سِنِي‌ المُلْكِ «كد» فِيهِمُ السَّفَّاحُ وَالمِقْلاَصُ وَالجُمُوعُ وَالخَدُوعُ وَالمُظَفَّرُ وَالمُؤنَّثُ وَالنَّظَّارُ وَالْكَبْشُ وَالمُتَهَوِرُ وَالْعَشَّارُ وَالمُضْطَلِمُ وَالمُسْتَصْعَبُ وَالعَلاَّمُ وَالرَّهْبَانِيُّ وَالخَليعُ وَالسَّيَّارُ وَالمُتْرَفُ وَالْكَدِيدُ وَالاكْتَبُ وَالمُتْرَفُ وَالاكْلَبُ وَالوَثيمُ وَالظَّلاَّمُ وَالعَينُوقُ‌.

وَ تُعْمَلُ القُّبَةُ الغَيراءُ ذَاتُ الْفَلاَةِ الحَمْرَاءِ‌، وَ فِي‌ عَقِبِهَا قَائِمُ الحَقِّ يَسْفَرُ عَنْ وَجْهِهِ بَيْنَ الاقَالِيمِ كَالقَمَرِ المُضِي‌ءِ بَيْنَ الكَوَاكِبِ الدُّرِّيَّةِ‌. ألاَ وَ إنَّ لِخُروجِهِ عَلاَماتٍ عَشَرَةً‌: أوَّلُهَّا طُلُوعُ الْكَوْكَبِ ذِي‌ الذَّنَبِ وَ يُقَارِبُ مِنَ الحَادِي‌‌، وَ يَقَعُ فِيهِ هَرْجٌ وَ مَرْجٌ وَ شَغَبٌ‌، وَ تِلْكَ عَلاَماتُ الخِضْبِ‌، وَ مِن‌ العَلاَمَةِ إلَي‌ العَلاَمَةِ عَجَبٌ‌. فَإذَا انْقَضَتِ العَلاَمَاتُ العَشَرَةُ إذْ ذَاكَ يَظْهَرُ بِنَا القَمَرُ الازْهَرُ‌، وَ تَمَّتْ الاءخْلاَصِ لِلَّهِ عَلَي‌ التَّوحِيدِ‌.[206]

«آگاه‌ باشيد كه‌: من‌ بار سفر بسته‌ام‌ و بزودي‌ از اين‌ دنيا حركت‌ مي‌كنم‌ و به‌ عالم‌ غيب‌ رهسپار مي‌شوم‌‌، بنابراين‌ شما در انتظار فتنة‌ اُمَويّه‌ و سلطنت‌ كسرويّه‌ بوده‌ باشيد و در ترقّب‌ پيش‌ آمدن‌ زماني‌ كه‌ آنچه‌ را خداوند زنده‌ كرده‌ است‌ بميرانند و آنچه‌ را كه‌ ميرانيده‌ است‌ زنده‌ كنند بسر بريد‌. معابد و صومعه‌هاي‌ خود را خانه‌هايتان‌ قرار دهيد و در نگهداري‌ از دين‌ خود گُل‌ آتش‌ درخت‌ غَضا ـ كه‌ چوبي‌ سخت‌ دارد و آتش‌ آن‌ دوام‌ دارد ـ كوشا مي‌باشد شما هم‌ در حفظ‌ دين‌ و آئين‌ خود كوشا باشيد و محكم‌ نگاهداريد‌، ياد خدا را زياد كنيد و ذكر او را بسيار نمائيد‌، زيرا كه‌ ذكر او از همه‌ چيزي‌ كه‌ به‌ تصوّر آيد بزرگتر و برتر است‌‌، اگر شما بدانيد‌.

سپس‌ گفت‌: شهري‌ ساخته‌ مي‌شود كه‌ به‌ آن‌ زَوْرَاء (بغداد) گويند‌، در ميان‌ نهر دجله‌ و شهر دُجَيل‌ و نهر فرات‌‌. پس‌ اگر شما مي‌ديديد آن‌ شهر را مي‌يافتيد آن‌ را كه‌ ديوارهايش‌ با گچ‌ و آجر زينت‌ شده‌‌، با طلا و نقره‌ و با لاجورد آب‌ ديده‌ و با مرمر و سنگ‌ رُخَام‌[207] پوشيده‌ شده‌ است‌‌. و درهاي‌ آن‌ از عاج‌ (استخوان‌ فيل‌) و چون‌ آبنوس‌ ساخته‌ شده‌‌، و خيمه‌ها و قبّه‌ها و پرده‌هائي‌ در آن‌ نمودار است‌‌. و اين‌ شهر با درخت‌هاي‌ ساج‌ و عَرْعَرْ و صنوبر و شبّ بالا آمده‌ است‌‌، و با قصرهائي‌ شكوهمند مشيّد گرديده‌است‌‌. و بر اين‌ شهر متناوباً يكي‌ پس‌ از ديگري‌ ملوك‌ و سلاطين‌ بني‌ شَيْصَبان‌ كه‌ بيست‌ و چهار نفرند حكومت‌ مي‌كنند كه‌ آنها به‌ تعداد سالهاي‌ مُلْكِ كد (24) مي‌باشند‌. در ايشان‌ است‌: سَفّاح‌‌، منصور‌، مهدي‌‌، هادي‌‌، رشيد‌، محمّد بن‌ زبيدة‌ أمين‌‌، مأمون‌‌، معتصم‌‌، واثق‌‌، منتصر‌، مستعين‌‌، معتزّ‌، معتمد‌، معتضد‌، متقَّي‌‌، مقتدر‌، قاهر‌، راضي‌‌، مكتفي‌ و مطيع‌‌.

و در آنجا قبّه‌اي‌ خاكي‌ رنگ‌ مي‌سازند كه‌ در زمين‌ وسيعي‌ كه‌ قرمز رنگ‌ است‌ قرار دارد‌. و در دنبال‌ اين‌ حكومت‌ و سلطنت‌ قائم‌ به‌ حق‌ پرده‌ از رخ‌ بر مي‌گيرد و در ميان‌ اقاليم‌ جهان‌ همچون‌ قرص‌ ماه‌ درخشان‌ در ميان‌ ستارگان‌ دُرّي‌ نور مي‌دهد و جلوه‌ مي‌نمايد‌. آگاه‌ باشيد كه‌ براي‌ خروج‌ قائم‌ به‌ حقّ ده‌ علامت‌ است‌: اوّلين‌ آنها طلوع‌ ستارة‌ دنباله‌دار است‌ كه‌ در نزديكي‌ ستاره‌ حادي‌ پديدار مي‌گردد‌. و در اين‌ حال‌ هَرْج‌ و مَرْج‌ و فتنه‌ و فساد و جنگ‌ و جدال‌ اوج‌ مي‌گيرد و آنها علامت‌هاي‌ وفور نعمت‌ و زندگي‌ گواراست‌‌. و از پيدايش‌ علامتي‌ تا علامت‌ ديگر عجائبي‌ رخ‌ مي‌دهد‌. و چون‌ اين‌ علامات‌ ده‌گانه‌ پديد آيد و سپري‌ شود در آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ براي‌ ما ماه‌ درخشانِ (قَمَرِ أزْهَر) ظهور مي‌كند و كلمة‌ اخلاص‌ براي‌ خدا بر اساس‌ توحيد به‌ مرحلة‌ تمام‌ خود مي‌رسد»‌.

مجلسي‌ در شرح‌ اين‌ خبر گويد‌: شَيْصَبان‌ نام‌ شيطان‌ است‌ و چون‌ بني‌ عبّاس‌ شركاي‌ شيطان‌ بوده‌اند بدن‌ نام‌ از ايشان‌ تعبير شده‌ است‌‌. و حضرت‌ تعداد آنها را در اينجا بيست‌ و چهار نفر شمرده‌ است‌ با اينكه‌ ايشان‌ سي‌ و هفت‌ نفر بوده‌اند به‌ جهت‌ عدم‌ اعتناء به‌ كساني‌ كه‌ زمان‌ حكومتشان‌ كوتاه‌ و قدرت‌ سلطنت‌ آنها ضعيف‌ بوده‌ است‌‌.[208]

علي‌ بن‌ محمّد خزّاز رازي‌ در همين‌ كتاب‌ كه‌ روايت‌ را تا بدين‌ جا نقل‌ مي‌كند مي‌گويد‌: در اينجا در ميان‌ خطبة‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مردي‌ كه‌ اسم‌ او عامر بن‌ كثير بود‌، برخاست‌ و گفت‌: يا أميرالمؤمنين‌ تو در اين‌ خطبه‌ات‌ از خلفاي‌ باطل‌ و از أئمّة‌ كفر به‌ ما خبر دادي‌‌، اينك‌ از امامان‌ حق‌ و زبان‌هاي‌ صدق‌ كه‌ بعد از تو مي‌آيند به‌ ما خبر بده‌‌.

حضرت‌ گفتند‌: آري‌ اين‌ عهدي‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا با من‌ در ميان‌ نهاده‌ است‌ كه‌ امر امامت‌ را دوازده‌ نفر به‌ عهده‌ مي‌گيرند و نه‌ نفر از آنها از صلب‌ حسين‌ هستند و رسول‌ خدا در اين‌ باره‌ به‌ من‌ گفت‌: چون‌ مرا به‌ معراج‌ بالا بردند من‌ به‌ ساق‌ عرش‌ نگاه‌ كردم‌ نوشته‌ بود‌: لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ‌، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ‌، أَيَّدْتُهُ بِعَلِيِّ‌، وَ نَصَرْتُهُ بِعَلِيٍّ «هيچ‌ معبودي‌ غير از الله‌ نيست‌‌، محمّد فرستادة‌ ماست‌ كه‌ من‌ او را تأييد كردم‌ به‌ علي‌ و ياري‌ نمودم‌ به‌ علي‌»‌. و در آنجا من‌ دوازده‌ نور را نظر كردم‌ و از خداوند پرسيدم‌ كه‌ اي‌ پروردگار من‌‌، اين‌ نورها براي‌ چه‌ كساني‌ است‌؟ ندا رسيد‌: اي‌ محمّد اين‌ انوار اماماني‌ است‌ از ذرّيّة‌ تو‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌گويد‌: من‌ گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا‌، آيا اسم‌ ايشان‌ را براي‌ من‌ نمي‌گوئي‌؟‌!رسول‌ خدا گفت‌: آري‌‌، تو امام‌ و خليفة‌ بعد از من‌ هستي‌ كه‌ دين‌ مرا ادا مي‌كني‌ و به‌ وعده‌هاي‌ من‌ وفا مي‌نمائي‌ و پس‌ از تو دو پسرت‌ حسن‌ و حسين‌ هستند و پس‌ از حسين‌ پسرش‌ عليّ زين‌ العابدين‌ است‌ و پس‌ از علي‌ پسرش‌ محمّد كه‌ باقر خوانده‌ مي‌شود و پس‌ از محمّد پسرش‌ جعفر است‌ كه‌ صادق‌ خوانده‌ مي‌شود و پس‌ از جعفر پسرش‌ موسي‌ است‌ كه‌ كاظم‌ خوانده‌ مي‌شود و پس‌ از موسي‌ پسرش‌ عليّ است‌ كه‌ رضا خوانده‌ مي‌شود و بعد از علي‌ پسرش‌ محمّد است‌ كه‌ زكي‌ خوانده‌ مي‌شود و پس‌ از محمّد پسرش‌ علي‌ است‌ كه‌ نقي‌ خوانده‌ مي‌شود و پس‌ از او پسرش‌ حسن‌ است‌ كه‌ امين‌ خوانده‌ مي‌شود و قائم‌ از اولاد حسن‌ است‌ كه‌ هم‌ نام‌ من‌ است‌ و شبيه‌ترين‌ مردم‌ است‌ نسبت‌ به‌ من‌‌، يَمْلاُهَا قِسْطاً وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً ـ الحديث‌.[209] «او زمين‌ را پر از داد و عدل‌ مي‌كند بعد از آنكه‌ از جور و ستم‌ پر شده‌ باشد»‌.

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت از كشتن برخي اصحاب خود
و از جمله‌ آنكه‌ ابن‌ شهرآشوب‌ گويد‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در خطبة‌ قَصيّه‌ گفته‌اند‌: الْعَجَبُ كُلُّ العَجَبِ بَيْنَ جُمَادَي‌ وَ رَجَبٍ‌. و قوله‌ عليه‌ السّلام‌: وَ أَيُّ عَجَبٍ أعْجَبُ مِنْ أموَاتٍ يَضْرِبُونَ هَامَاتِ الاحْيَاء[210] «شگفت‌ و تمام‌ شگفت‌ آن‌ واقعه‌اي‌ است‌ كه‌ بين‌ ماه‌ جُمادي‌ و ماه‌ رجب‌ واقع‌ مي‌شود» و نيز گفته‌اند‌: «كدام‌ شگفتي‌ بالاتر از آنست‌ كه‌ مردگاني‌ بر سر زندگاني‌ بزنند»؟

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ خبر دادند به‌ كشته‌ شدن‌ جماعتي‌ از اصحاب‌ خود كه‌ از جملة‌ آنان‌ است‌: حُجربن‌ عَدي‌‌، رُشَيْد هَجَري‌‌، كُمَيْل‌ بن‌ زياد نَخَعي‌‌، مَيْثَم‌ تَمّار‌، محمّد بن‌ أكْتَم‌‌، خالد بن‌ مَسعود‌، حبيب‌ بن‌ مَظاهر‌، جُوَيرِيَة‌ بن‌ مُسْهِر‌، عَمْرُوبْنُ حَمِق‌‌، قَنْبَر‌، مُذَرَّع‌[211] و غيرهم‌ و به‌ اوصاف‌ كشندگان‌ اينها و كيفيّت‌ كشتنشان‌ اشاره‌ نموده‌اند‌.[212]

شيخ‌ مفيد در «ارشاد» گويد‌: و از همين‌ قبيل‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ عبدالعزيز بن‌ صُهيب‌ از أبوالعاليه‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: مُزَرّع‌ بن‌ عبدالله‌ به‌ من‌ گفت‌: شنيدم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌گفت‌: أمْ وَاللهِ لَيُقْبِلَنَّ جَيْشُ حَتَّي‌ إذَا كَانَ بِالبَيْدَاءِ خُسِفَ بِهِمْ «بلي‌ سوگند به‌ خدا كه‌ لشكري‌ روي‌ مي‌آورد و چون‌ در ميان‌ بيابان‌ مي‌رسد‌، زمين‌ آنها را در كام‌ خود فرو مي‌برد»‌.

أبوالعاليه‌ مي‌گويد‌: من‌ به‌ مزرّع‌ گفتم‌: اين‌ خبر غيبي‌ است‌ كه‌ براي‌ من‌ مي‌گوئي‌؟ مزرّع‌ گفت‌: إحْفَظ‌ مَا أَقُولُ لَكَ‌، وَاللهِ لَيَكُونَنَّ مَا أَخْبَرَنِي‌ بِهِ أمِيرالمُؤمِنِينَ عليه‌ السّلام‌ وَ لَيُوخَذَنَّ رَجُلُ فَلَيُقْتَلَنَّ وَ لَيُصْلَبَنَّ بَيْنَ شُرْفَتَيْنِ مِن‌ شُرَفِ هَذَا المَسْجِدِ «آنچه‌ را كه‌ به‌ تو مي‌گويم‌ به‌ خاطر دار‌، و سوگند به‌ خدا كه‌ آنچه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ واقع‌ خواهد شد‌، و سوگند به‌ خدا كه‌ مردي‌ دستگير مي‌شود و كشته‌ مي‌شود و در بين‌ دو محلّ جلو آمده‌ از محلّهاي‌ جلو آمدة‌ اين‌ مسجد همچون‌ بالكن‌‌، به‌ دار آويخته‌ مي‌شود»‌.

أبُو العاليه‌ مي‌گويد‌: من‌ به‌ وي‌ گفتم‌: تو خبر غيب‌ به‌ من‌ مي‌دهي‌؟ مزرّع‌ گفت‌: حَدَّثَنِي‌ الثِّقَةُ الْمَأمُونُ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ ‌! «اين‌ خبري‌ است‌ كه‌ مرد مورد وثوق‌ و امانت‌: عليّ بن‌ أبيطالب‌ به‌ من‌ داده‌ است‌»‌.

أبُو العالِيَه‌ مي‌گويد‌: فَمَا أتَتْ عَلَيْنَا جُمُعَةُ حَتَّي‌ اُخِذَ مُزَرَّعُ فَقُتِلَ وَ صُلِبَ بَينَ الشُّرْفَتَينِ‌. قَالَ‌: وَ قَدْ كَانَ حَدَّثَني‌ بِثَالِثَةٍ فَنَسِيتُهَا.[213] «هنوز يك‌ هفته‌ نشده‌ بود و روز جمعهبراي‌ ما نيامده‌ بود‌، كه‌ مزرّع‌ را گرفتند وكشتند و بين‌ دو بالكن‌ از محلّهاي‌ بر آمدة‌ مسجد به‌ دار زدند‌. أبوالعاليه‌ مي‌گويد‌: مزرّع‌ مطلب‌ ديگري‌ را نيز به‌ من‌ گفته‌ بود كه‌ من‌ آن‌ را فراموش‌ كرده‌ام‌»‌.

اين‌ حديث‌ را ابن‌ شهرآشوب‌ در «مناقب‌» آورده‌ است‌‌.[214] و مجلسي‌ در «بحار الانوار» از «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» ابن‌ أبي‌ الحديد‌، از أبوداود طيالسي‌‌، از سليمان‌ بن‌ زريق‌‌، از عبدالعزيز بن‌ صهيب‌‌، از أبوالعاليه‌ از مزرّع‌ اين‌ حديث‌ را بتمامه‌ روايت‌ مي‌كند و در پايان‌ آن‌ ابن‌ أبي‌ الحديد مي‌گويد‌: من‌ مي‌گويم‌ كه‌: حديث‌ خَسْف‌ به‌ جيش‌ را (فرو بردن‌ زمين‌ لشكر را) بخاري‌ و مسلم‌ در دو صحيح‌ خود تخريج‌ كرده‌اند از اُمّ سَلِمَه‌ رضي‌ الله‌ عنه‌ كه‌ او مي‌گويد‌: شنيدم‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ مي‌گفت‌: يَعُوذُ قَوْمٌ بِالبَيْتِ حَتَّي‌ إذَا كَانُوا بِالبَيْدَاء خُسِفَ بِهِمْ «قومي‌ به‌ خانة‌ خدا پناه‌ مي‌برند تا زماني‌ كه‌ در ميان‌ بيابان‌ مي‌رسند همگي‌ در كام‌ زمين‌ فرو مي‌روند»‌.

اُمّ سلمه‌ مي‌گويد‌: من‌ گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا‌، شايد در ميان‌ آنها كسي‌ بوده‌ است‌ كه‌ او را بر حركت‌ اكراه‌ كرده‌اند و يا خودش‌ اين‌ حركت‌ را ناپسند داشته‌ است‌‌. رسول‌ خدا گفت‌: فرو مي‌روند‌. وليكن‌ گفت‌: محشور مي‌شوند ـ يا گفت‌: مبعوث‌ مي‌شوند ـ بر اساس‌ نيّت‌هاي‌ خود در روز قيامت‌‌.

راوي‌ گفت‌: چون‌ از حضرت‌ أبوجعفر محمّد بن‌ علي‌ پرسيدند كه‌ آيا اين‌ زمين‌‌، بياباني‌ است‌ از مطلق‌ زمين‌ها؟ حضرت‌ فرمود‌: كَلاَّ‌، وَاللهِ إنَّهَا بَيْدَاءُ المَدِينَةِ «أبداً اينطور نيست‌‌. اين‌ بيابان‌‌، بيابان‌ مدينه‌ است‌»‌. بخاري‌ بعضي‌ از حديث‌ را و مسلم‌ بعض‌ ديگرش‌ را تخريج‌ كرده‌ است‌‌.[215]

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت از شهادت عمروبن حمق خزاعي
ابن‌ أبي‌ الحديد در ذيل‌ خطبة‌: فَقُمْتُ بِالامْرِ حِينَ فَشِلُوا‌، و تَطَلَّعْتُ حِينَ تَقَبَّعُوا[216] در ضمن‌ فصلي‌ كه‌ در اخبار واردة‌ معرفت‌ امام‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ اُمور غيبيّه‌ تأسيس‌ كرده‌ است‌ گويد‌: محمّد بن‌ علي‌ صرّاف‌‌، از حسين‌ بن‌ سُفيان‌‌،از پدرش‌‌، از شمير بن‌ سدير أزدي‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: علي‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ عَمْرُوا بنُ حَمِق‌ خُزاعي‌ گفت‌: اي‌ عَمْرو‌، در كجا فرود مي‌آئي‌ و منزل‌ مي‌نمائي‌؟ گفت‌: در قوم‌ خودم‌‌. حضرت‌ فرمود‌: در آنجا منزل‌ مكن‌‌. عَمْرو گفت‌: آيا در ميان‌ بنوكنانه‌ كه‌ همسايگان‌ ما هستند منزل‌ بكنم‌؟ حضرت‌ گفت‌: نه‌ ‌!عَمْرو گفت‌: آيا در ميان‌ طائفة‌ ثقيف‌ منزل‌ بنمايم‌‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: فَمَا تَصْنَعُ بِالمَعَرَّةِ وَالمَجَرَّةِ ؟ «در اين‌ صورت‌ با مَعَرَّة‌ و بَا مَجَرَّه‌ چه‌ خواهي‌ كرد»؟ عمرو پرسيد‌: مَعَرَّه‌ و مَجرّه‌ چيست‌؟ حضرت‌ گفت‌: دو گردنة‌ آتش‌ است‌ كه‌ از پشت‌ كوفه‌ خارج‌ مي‌شود‌. يكي‌ از آنها به‌ سمت‌ طائفة‌ تَميم‌ و بَكر بن‌ وائل‌ مي‌رود‌، و كم‌ است‌ كه‌ كسي‌ بتواند از آن‌ خود را خلاص‌ كند و رهائي‌ بخشد‌. و گردنة‌ آتش‌ ديگر مي‌آيد و از سمت‌ ديگر كوفه‌ شروع‌ مي‌كند‌، و كم‌ است‌ كساني‌ كه‌ اين‌ آتش‌ به‌ آنها برسد و آنها را فرا گيرد‌، فقط‌ داخل‌ خانه‌ مي‌شود و يك‌ اطاق‌ و دو اطاق‌ را مي‌سوزاند‌.

عَمرو گفت‌: پس‌ در اين‌ صورت‌ من‌ در كجا فرود آيم‌ و منزل‌ گزينم‌؟ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: در طائفة‌ بني‌ عمرو بن‌ عامر كه‌ از قبيلة‌ أزد هستند فرود آي‌ و سكني‌ گزين‌‌.

جماعتي‌ كه‌ اين‌ كلام‌ را شنيدند و در آنجا حضور داشتند با خود گفتند‌: مَا نَرَاهُ إلاَّ كَاهِناً يَتَحَدَّثُ بِحَدِيثِ الْكَهَنَةِ «ما علي‌ را نمي‌بينيم‌ مگر كاهني‌ كه‌ به‌ گفتار كاهنان‌ سخن‌ مي‌گويد»‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در اين‌ حال‌ رو كردند به‌ عَمْرو گفتند‌: يَا عَمْرُو إنَّكَ الْمَقْتُولُ بَعْدِي‌‌، وَ إنَّ رَأسَكَ لَمَنْقُولُ وَ هُوَ أوَّلُ رَأسٍ يُنْقَلُ فِي‌ الاءسلاَمِ‌. وَالوَيْلُ لِقَاتِلِكَ ‌!أمَا إنَّكَ لاَ تَنْزِلُ بِقَوْمٍ إلاَّ أسْلَمُوكَ بِرُمَّتِكَ‌، إلاّ هَذَا الحَيُّ مِنْ بَنِي‌ عَمْرِو بنِ عَامِرٍ مِن‌ الازْدِ‌، فَإنَّهُمْ لَنْ يُسْلِمُوكُ وَ لَنْ يَخْذُلُوكَ «اي‌ عمرو‌، تو پس‌ از من‌ تحقيقاً كشته‌ خواهي‌ شد و تحقيقاً سر تو را نقل‌ مي‌دهند و مي‌برند و آن‌ اوّلين‌ سري‌ است‌ كه‌ در اسلام‌ مي‌برّند و از جائي‌ به‌ جائي‌ نقل‌ مي‌نمايند‌. اي‌ واي‌ بر قاتل‌ تو ‌!آگاه‌ باشد كه‌ تو در هيچ‌ قومي‌ فرود نمي‌آيي‌ و منزل‌ نمي‌كني‌ مگر آنكه‌ تو را با تمام‌ وجودت‌ تسليم‌ مي‌كنند مگر اين‌ طائفه‌ از بني‌ عَمْرو بن‌ عامر كه‌ از أزد هستند‌، ايشان‌ تو را تسليم‌ نمي‌كنند و خوار و ذليل‌ نمي‌نمايند و تنها نمي‌گذارند»‌.

راوي‌ روايت‌: شَمير بن‌ سَدير مي‌گويد‌: قسم‌ به‌ خدا كه‌ روزها سپري‌ نشد تا آنكه‌ در ايّام‌ خلافت‌ معاويه‌‌، عَمرو بن‌ حَمِق‌ پيوسته‌ در بعضي‌ از قبائل‌ عرب‌ از شدّت‌ ترس‌ و دهشت‌ از جائي‌ به‌ جائي‌ مي‌رفت‌ و يك‌ جا درنگ‌ نمي‌نمود تا بالاخره‌ در ميان‌ قوم‌ خودش‌: بني‌ خزاعه‌ وارد شد‌. آنها وي‌ را تسليم‌ نمودند و او كشته‌ شد و سرش‌ را از عراق‌ به‌ شام‌ براي‌ معاويه‌ بردند و آن‌ اوّلين‌ سري‌ بود كه‌ در اسلام‌ از شهري‌ به‌ شهري‌ حمل‌ كردند‌.[217]

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت از شهادت كميل بن زياد
شيخ‌ مفيد در «ارشاد» آورده‌ است‌ كه‌ از همين‌ قبيل‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ جرير از مغيره‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ چون‌ حجّاج‌ به‌ ولايت‌ رسيد كُمَيل‌ بن‌ زياد را طلب‌ كرد و كميل‌ از وي‌ فرار كرد‌. حجّاج‌ عطاياي‌ اقوام‌ كميل‌ را قطع‌ كرد‌. چون‌ كميل‌ ديد كه‌ اقوامش‌ از عطايا محروم‌ شده‌اند گفت‌: من‌ پيرمردي‌ سالخورده‌ هستم‌ و عمر من‌ تمام‌ شده‌ است‌ و سزاوار نيست‌ كه‌ به‌ جهت‌ من‌ قوم‌ من‌ از عطايشان‌ محروم‌ شوند‌. بنابراين‌ خود به‌ نزد حجّاج‌ آمد و خودش‌ را به‌ وي‌ تسليم‌ كرد‌.

چون‌ حجّاج‌ وي‌ را ديد‌، گفت‌: من‌ در صدد بودم‌ كه‌ راهي‌ را براي‌ دستگيري‌ تو بيابم‌‌. كميل‌ گفت‌: دندان‌هاي‌ نيش‌ خود را بر من‌ مگردان‌ و بر سر من‌ آنچه‌ داري‌ خراب‌ مكن‌‌. سوگند به‌ خدا كه‌ از عمر من‌ باقي‌ نمانده‌ است‌ مگر به‌ قدر غبار قليلي‌ كه‌ بزودي‌ سپري‌ گردد ‌، فَأقضِ مَا أَنتَ قَاضٍ‌، فإنَّ الْمَوْعِدَ لِلَّهِ‌، وَ بَعْدَ القَتْلِ الحِسزابُ‌، وَ لَقَدْ خَبَّرَنِي‌ أمِيرُالمُؤمِنِينَ عليه‌ السّلام‌ إنَّكَ قَاتِلي‌‌. «پس‌ اينك‌ هر چه‌ مي‌خواهي‌ بكن‌ و هر تصميمي‌ داري‌ بگير‌، زيرا موعد براي‌ خداست‌ و بعد از كشتن‌ حساب‌ است‌ و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ تو قاتل‌ من‌ هستي‌»‌.

حجّاج‌ گفت‌: الحُجَّةُ عَلَيْكَ إذَنْ «در اين‌ صورت‌ حجّت‌ بر عليه‌ تو قائم‌ شده‌ است‌»‌. كميل‌ گفت‌: ذَاكَ إذا كَانَ القَضَاءُ إلَيْكَ «آن‌ امر تقدير الهي‌ در اين‌ شرط‌ و صورتي‌ است‌ كه‌ به‌ دست‌ تو تحقّق‌ مي‌پذيرد و از راه‌ اراده‌ و حكم‌ تو نافذ مي‌شود»‌.

حجّاج‌ گفت‌: آري‌‌، و تو از كساني‌ بودي‌ كه‌ در كشتن‌ عثمان‌ بن‌ عفّان‌ دست‌ داشتي‌‌. گردن‌ او را بزنيد‌، گردن‌ او را زدند‌.

مفيد گويد‌: اين‌ خبري‌ است‌ كه‌ عامّه‌ از ثِقات‌ خود نقل‌ كرده‌اند و خاصّه‌ هم‌ در نقل‌ با عامّه‌ مشاركت‌ نموده‌اند‌. و مضمون‌ آن‌ از باب‌ آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما در معجزات‌ و براهين‌ و بيّنات‌ ذكر كرده‌ايم‌‌.[218]

و أيضاً شيخ‌ مفيد گويد‌: و از همين‌ قبيل‌ است‌ آنچه‌ اصحاب‌ سير ـ سيره‌ نويسان‌ ـ از طرق‌ مختف‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: روزي‌ حجّاج‌ بن‌ يوسف‌ ثقفي‌ گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ كه‌ به‌ مردي‌ از اصحاب‌ أبوتراب‌ دست‌ يابم‌ و با ريختن‌ خون‌ او به‌ خدا تقرّب‌ جويم‌ به‌ او گفتند‌: ما كسي‌ را سراغ‌ نداريم‌ كه‌ از قَنبَر غلام‌ او‌، همنيشيني‌اش‌ با أبوتراب‌ بيشتر بوده‌ باشد‌.

حجّاج‌ در طلب‌ او فرستاد و او را به‌ حضور حجّاج‌ آوردند‌. حجّاج‌ گفت‌: تو قنبر هستي‌؟ گفت‌: آري‌‌. گفت‌: تو أبو هَمدان‌ هستي‌؟ گفت‌: آري‌‌. گفت‌: تو غلام‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ هستي‌؟ گفت‌: خداوند مولاي‌ من‌ است‌ و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ولي‌ نعمت‌ من‌ است‌‌.

حجّاج‌ گفت‌: از دين‌ علي‌ برائت‌ و بيزاري‌ بجوي‌‌. گفت‌: اگر من‌ از دين‌ او برائت‌ بجويم‌ تو مرا دلالت‌ مي‌كني‌ بر دين‌ غير او كه‌ از او أفضل‌ باشد؟

حجّاج‌ گفت‌: من‌ كشندة‌ تو هستم‌‌، حالا هر نوع‌ كشته‌ شدن‌ را كه‌ نزد تو محبوب‌تر است‌‌، اختيار كن‌ ‌!قنبر گفت‌: من‌ اين‌ اختيار را به‌ تو مي‌دهم‌‌. حَجَّاج‌ گفت‌: چرا؟ قنبر گفت‌: به‌ جهت‌ آنكه‌ تو به‌ همان‌ گونه‌ كه‌ مرا بكشي‌‌، خودت‌ نيز به‌ همان‌ گونه‌ كشته‌ مي‌شود و تحقيقاً أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ مردن‌ من‌ به‌ صورت‌ ذِبْح‌ است‌‌. (سر بريدن‌ از روي‌ ظلم‌ بدون‌ حقّ)‌. حجاجّ امر نمود تا او را ذبح‌ كردند‌.

شيخ‌ مفيد گويد‌. اين‌ خبر همچنين‌ از اخباري‌ است‌ كه‌ از أميرالمؤمنين‌ در علم‌ غيب‌ با سند صحيح‌ آمده‌ است‌ و در باب‌ معجزة‌ قاهره‌ و دليل‌ روشن‌ و علمي‌ كه‌ خداوند به‌ آن‌ حُجَج‌ خود از پيامبران‌ و رسولانش‌ و اصفيائش‌ عليهم‌ السّلام‌ اختصاص‌ داده‌ است‌ به‌ ظهور پيوسته‌ است‌ و اين‌ هم‌ مانند اخباري‌ است‌ كه‌ گذشت‌‌.[219]

ابن‌ أبي‌ الحديد‌، از محمّد بن‌ موسي‌ عَنَزي‌‌، روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: مَالِكُ بنُ ضَمْرَة‌ رُواسِي‌ از اصحاب‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ بود و از كساني‌ بود كه‌ از ناحية‌ آن‌ حضرت‌ علم‌ كثيري‌ را در خود نهفته‌ بود و همچنين‌ با أبوذرّ غِفاري‌ مصاحبت‌ داشت‌ و از علم‌ او نيز بهره‌ يافته‌ بود‌.

مالك‌ بن‌ ضمره‌ در ايّام‌ بني‌ اميّه‌ مي‌گفت‌: اللهُمَّ لاَ تَجْعَلنِي‌ أشقَي‌ الثَّلاَثَةِ «خداوندا‌، مرا بدبخت‌ترين‌ اين‌ سه‌ نفر قرار مده‌»‌. گفتند مراد از سه‌ نفر كيانند؟ گفت‌: رَجُلُّ يُرْمَي‌ مِن‌ فَوقِ طَمَارٍ‌، وَ رَجُلٌ تُقطَعُ يَدَاهُ‌، وَ رِجْلاَهُ وَ لِسَانُهُ وَ يُصْلَبُ‌، وَ رَجُلُ يَمُوتُ عَلَي‌ فِرَاشِهِ «مردي‌ كه‌ از مكان‌ مرتفع‌ به‌ زير پرتاب‌ مي‌كنند‌، و مردي‌ كه‌ دست‌ها و پاها و زبان‌ او را مي‌برند و به‌ دار مي‌آويزند‌، و مردي‌ كه‌ در رختخوابش‌ مي‌ميرد»‌.[220]

بعضي‌ از مردم‌ او را مسخره‌ مي‌كردند و مي‌گفتند‌: اين‌ هم‌ از دروغهاي‌ أبوتراب‌ است‌‌. راوي‌ روايت‌: عنزي‌ گويد‌: آنكه‌ از مكان‌ بلند به‌ زير افكنده‌ شد‌، هانب‌ بن‌ عروه‌ بود‌، و آنكه‌ دست‌ و پا و زبانش‌ بريده‌ شد و به‌ دار آويخته‌ شد رُشَيد هَجَري‌ بود‌، و مالك‌ هم‌ در رختخواب‌ خود به‌ مُرد‌.

بازگشت به فهرست

اخبار آن حضرت از شهادت رشيد هجري
و نيز ابن‌ أبي‌ الحديد از ابراهيم‌ ثقفي‌‌، از ابراهيم‌ بن‌ عبّاس‌ نَهدي‌‌، از مبارك‌ بَجَلي‌ از أبوبكر بن‌ عيّاش‌‌، از مُجالد‌، از شَعْبي‌‌، از زياد بن‌ نَضْر حارثي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ در حضور زياد بودم‌ كه‌ رشيد هجري‌ را آوردند و او از خواصّ اصحاب‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ بود‌.

زياد به‌ او گفت‌: خليل‌ تو دربارة‌ تو به‌ تو چه‌ گفته‌ است‌ كه‌ ما انجام‌ مي‌دهيم‌؟ رشيد گفت‌: تَقْطَعُونَ يَدَيَّ وَ رِجْلَيَّ وَ تَصْلُبُونَنِي‌ «دستهاي‌ مرا و پاهاي‌ مرا مي‌بريد و مرا به‌ دار مي‌كشيد»‌. زياد گفت‌: أمَا وَاللهِ لاَكَذِّبَنَّ حَدِيثَهُ‌. خَلُّوا سِيلَهُ «آگاه‌ باشيد كه‌ سوگند به‌ خدا اينك‌ من‌ روشن‌ مي‌سازم‌ كه‌ گفتارش‌ دروغ‌ بوده‌ است‌‌. او را آزاد كنيد بگذاريد راهش‌ را بگيرد و برود»‌.

چون‌ رشيد خواست‌ خارج‌ شود‌، زياد گفت‌: او را برگردانيد ما چيزي‌ را بهتر از آنچه‌ صاحبت‌ به‌ تو گفته‌ است‌ براي‌ تو نمي‌يابيم‌‌، زيرا اگر تو باقي‌ بماني‌ پيوسته‌ براي‌ ما بدي‌ را مي‌جوئي‌ ‌!دو دست‌ و دو پاي‌ او را بريدند‌. چون‌ بريدند، رشيد سخن‌ مي‌گفت‌ و گفتار بر زبان‌ داشت‌‌، زياد گفت‌: اُصْلُبُوهُ خَنقاً فِي‌ عُنُقِهِ «او را به‌ دار بزنيد به‌ طوري‌ كه‌ در اثر ريسمان‌ دار خفه‌ شود»‌.

رشيد گفت‌: از آن‌ چيزهائي‌ كه‌ مولايم‌ به‌ من‌ گفته‌ است‌ يك‌ چيز باقي‌ مانده‌ است‌ و من‌ نديدم‌ كه‌ آن‌ را شما انجام‌ داده‌ باشيد‌. زياد گفت‌: إقطَعُوا لِسَانَهُ «زبانش‌ را ببريد»‌.

چون‌ زبان‌ وي‌ را بيرون‌ كشيدند تا ببرند‌، گفت‌: يكدم‌ به‌ من‌ مهلت‌ دهيد تا فقط‌ يك‌ كلمه‌ بگويم‌‌. به‌ او مهلت‌ دادند‌. رشيد گفت‌: سوگند به‌ خدا كه‌ اين‌ كار شما تصديق‌ خبر أميرالمؤمنين‌ است‌ كه‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ زبان‌ مرا هم‌ مي‌برند‌. در اين‌ حال‌ زبانش‌ را بريدند و با گردن‌ به‌ دار آويختند‌.[221]

بازگشت به فهرست

* * *

اخبار آن حضرت از كيفيت شهادت ميثم تمار
و همچنين‌ ابن‌ أبي‌ الحديد‌، از ابراهيم‌ ثقفي‌ در كتاب‌ «غارات‌»‌، از احمد بن‌ حسن‌ مَثَمي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: مَيثَم‌ تمّار غلام‌ آزاد شدة‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌ بود‌. وي‌ غلامي‌ بود از زني‌ از بني‌ أسد كه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ او را از او خريد و آزاد كرد و به‌ او گفت‌: اسمت‌ چيست‌؟ گفت‌: سالم‌‌. أميرالمؤمنين‌ به‌ او گفت‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ وسلّم‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ آن‌ اسمي‌ را كه‌ پدرت‌ در عجم‌ براي‌ تو گذارده‌ است‌‌، مَيثَم‌ است‌‌. گفت‌: خدا و رسول‌ خدا راست‌ گفته‌اند و تو اي‌ أميرالمؤمنين‌ راست‌ گفتي‌ ‌!سوگند به‌ خدا كه‌ اسم‌ من‌ مَثَم‌ است‌‌. حضرت‌ فرمود‌: به‌ اسم‌ ديرين‌ خود بازگرد و سالم‌ را رها كن‌ وليكن‌ ما كنيه‌ات‌ را به‌ سالم‌ مي‌آوريم‌ و به‌ تو أبو سالم‌ مي‌گوئيم‌‌.

راوي‌ روايت‌: احمد بن‌ حسن‌ مَيثَمي‌ مي‌گويد‌: علي‌ عليه‌ السّلام‌ بر علوم‌ كثيري‌ و بر اسرار خفيّه‌اي‌ از مقام‌ وصيّت‌ خود‌، او را مطّلع‌ گردانيد و مَيثَم‌ بعضي‌ از آنها را براي‌ مردم‌ بازگو مي‌كرد و جماعتي‌ از اهل‌ كوفه‌ در اين‌ باره‌ شك‌ مي‌بردند و علي‌ عليه‌ السّلام‌ را متّهم‌ به‌ دروغ‌بندي‌ و ايهام‌ و تدليس‌ مي‌كردند تا به‌ جائي‌ كه‌ روزي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در محضر بسياري‌ از اصحاب‌ خود كه‌ در ميان‌ آنها هم‌ شخص‌ شاك‌ بود و هم‌ شخص‌ با اخلاص‌‌، به‌ او گفت‌: يا مَيثَم‌ إنَّكَ تُؤخَذُ بَعْدِي‌ وَ تُصْلَبُ‌، فَإذَا كَانَ اليَوْمُ الثَّانِي‌ ابْتَدَرَ مُنْخَرَاكَ وَ فَمُكَ دَماً حَتَّي‌ تُخْضَبُ لِحَيْتُكَ‌. فَإذا كَانَ اليَوْمُ الثَالِثُ طُعِنَتْ بِحَرْبَةٍ يُقْضَي‌ عَلَيْكَ‌، فَانْتَظِرُ ذَلِكَ‌.

«اي‌ ميثم‌‌، پس‌ از من‌ تو را مي‌گيرند و به‌ دار مي‌زنند‌. چون‌ روز دوم‌ شود از دو سوراخ‌ بيني‌ و از دهان‌ تو خون‌ جاري‌ مي‌شود به‌ طوري‌ كه‌ محاسنت‌ خضاب‌ مي‌شود‌. و چون‌ روز سوّم‌ شود حربه‌اي‌ بر تو فرود آرند كه‌ با آن‌ جانت‌ گرفته‌ شود‌، بنابراين‌ در انتظار اين‌ ايّام‌ باش‌»‌. و جائي‌ كه‌ تو را در آنجا به‌ دار مي‌زنند بر درِ خانة‌ عَمْرُوبنُ حِريث‌ است‌‌. و تو دهمين‌ از ده‌ نفري‌ هستي‌ كه‌ به‌ دار مي‌زنند‌. و چوبة‌ دار تو از همه‌ كوتاهتر است‌ و به‌ زمين‌ از همة‌ آن‌ افراد نزديكتر مي‌باشي‌‌. و من‌ البته‌ آن‌ چوب‌ نخلي‌ كه‌ تو را بر شاخة‌ آن‌ به‌ دار مي‌زنند‌، به‌ تو نشان‌ مي‌دهم‌ ـ و حضرت‌ بعد از دو روز آن‌ درخت‌ نخل‌ را به‌ او نشان‌ دادند.

مَيثَم‌ از اين‌ به‌ بعد به‌ كنار نخله‌ مي‌آمد و نماز مي‌گزارد و مي‌گفت‌: بُورِكْتِ مِن‌ نَخْلَةٍ‌، لَكِ خُلِقْتُ‌، وَ لِيَ نَبَتِ «اي‌ نخله‌ مبارك‌ باشي‌‌، من‌ براي‌ تو آفريده‌ شده‌ام‌ و تو نيز براي‌ من‌ روئيده‌اي‌»‌. و پيوسته‌ بعد از شهادت‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ مَيثَم‌ به‌ سراغ‌ درخت‌ مي‌آمد و با آن‌ تجديد عهد مي‌نمود تا آن‌ درخت‌ نخل‌ را بريدند و مَيثَم‌ مترصّد شاخة‌ آن‌ بود و پيوسته‌ در كنار شاخة‌ آن‌ رفت‌ و آمد داشت‌ و آن‌ را ديدار مي‌كرد و مراقب‌ آن‌ بود و عَمرو بن‌ حَريث‌ را كه‌ ملاقات‌ مي‌كرد‌، به‌ او مي‌گفت‌: من‌ مجار خانة‌ تو خواهم‌ شد‌، حقّ مجاورت‌ مرا به‌ نيكوئي‌ بگذار‌. امّا عمرو نمي‌دانست‌ كه‌ مقصود ميثم‌ چيست‌ و به‌ او مي‌گفت‌: آيا مي‌خواهي‌ خانة‌ ابن‌ مسعود را خريداري‌ كني‌ يا خانة‌ ابن‌ حكيم‌ را؟

احمد بن‌ حسن‌ مَيثمي‌ گفت‌: مَيثَم‌ در همان‌ سالي‌ كه‌ در آن‌ كشته‌ شد‌، حجّ نمود و بر اُمُّ سلمه‌ وارد شد‌. اُمُّ سلمه‌ به‌ او گفت‌: تو كيستي‌؟ گفت‌: من‌ از اهل‌ عراق‌ هستم‌‌. اُمّ سلمه‌ از نسبش‌ سؤال‌ كرد‌. ميثم‌ گفت‌: من‌ غلام‌ آزاد شده‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ هستم‌‌. اُمُّ سلمه‌ گفت‌: أنتَ هَيثَمُ؟ «تو هيثمي‌»؟ ميثم‌ گفت‌: بَلْ أنَا مَيثَمُ «بلكه‌ من‌ ميثم‌ هستم‌»‌. اُمُ سلمه‌ گفت‌: سُبْحَانَ اللهِ‌، وَاللهِ لَرُّبَّمَا سَمِعْتُ رَسولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ يُوصِي‌ بِكَ عَلِيًّا في‌ جَوْفِ اللَّيل‌ «سبحان‌ الله‌‌، سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ از رسول‌ خدا شنيدم‌ كه‌ در وسط‌ شب‌ تار‌، سفارش‌ تو را به‌ علي‌ مي‌نمود»‌.

مَيثَم‌ از اُمّ سلمه‌‌، از حسين‌ بن‌ علي‌ پرسيد‌. اُم‌ سلمه‌ گفت‌: در بستان‌ خودش‌ مي‌باشد‌. ميثم‌ گفت‌: به‌ او خبر بده‌ كه‌ من‌ اشتياق‌ دارم‌ بر او سلام‌ كنم‌ و ما با يكديگر ربّ العالمين‌ ملاقات‌ خواهيم‌ كرد إن‌ شاءالله‌‌. و من‌ در امروز قدرت‌ بر ديدار او را ندارم‌ و قصد مراجعت‌ دارم‌‌.

اُمُّ سلمه‌ عطر خواست‌ و محاسن‌ ميثم‌ را عطرآگين‌ نمود‌، ميثم‌ به‌ وي‌ گفت‌: أمَا إنَّهَا سَتُخْضَبُ بِدَمٍ «هان‌ اي‌ اُمّ سلمه‌ كه‌ بزدوي‌ اين‌ محاسن‌ به‌ خون‌ رنگين‌ مي‌شود»‌. اُمّ سلمه‌ گفت‌: چه‌ كسي‌ به‌ تو اين‌ را خبر داده‌ است‌؟ ميثم‌ گفت‌: أنبَأنِي‌ سَيِّدي‌ «سيّد و آقاي‌ من‌ خبر داده‌ است‌» اُمُّ سلمه‌ گريست‌ و گفت‌ ‌: إنَّهُ لَيْسَ بِسَيِّدِكَ وَحْدَكَ وَ هُوَ سَيِّدي‌ وَ سَيِّدُ الُمسْلِمِينَ «تحقيقاً او سيّد و سالار تو تنها نيست‌‌، او سيّد و سالار من‌ و سيّد و سرور مسلمين‌ است‌»‌.

در اين‌ حال‌ اُمّ سلمه‌ با ميثم‌ وداع‌ كرد و ميثم‌ به‌ سوي‌ كوفه‌ روان‌ شد و در كوفه‌ وارد شد‌. او را گرفتند و به‌ نزد عبيدالله‌ بن‌ زياد بردند و گفتند‌: اين‌ مرد از برگزيده‌ترين‌ افراد نزد أبوتراب‌ است‌‌. عبيدالله‌ بن‌ زياد گفت‌: وَيْحَكُمْ هَذَا الاعْجَمِيُّ؟ «اي‌ واي‌ بر شما‌، اين‌ مرد عجمي‌ اين‌ مقام‌ را داشته‌ است‌»؟ گفتند: آري‌‌، عبيد الله‌ به‌ او گفت‌: خدايت‌ كجاست‌؟ گفت‌: در كمينگاه‌ ستمگران‌‌.

عبيدالله‌ گفت‌: به‌ من‌ اين‌ طور رسيده‌ است‌ كه‌ أبوتراب‌ تو را از همة‌ اصحاب‌ خود مقدّم‌ مي‌داشته‌ است‌ و تو همنشين‌ وحيد و يار فريد او بوده‌اي‌‌. مثم‌ گفت‌: بعضي‌ از اين‌ امور بوده‌ است‌‌، اينك‌ تو چه‌ قصدي‌ داري‌؟ عبيدالله‌ گفت‌: گفته‌ مي‌شود كه‌ أبوتراب‌ بر آنچه‌ بر سر تو خواهد آمد‌، تو را خبردار كرده‌ است‌‌. ميثم‌ گفت‌: آري‌ او مرا خبردار كرده‌ است‌‌.

عبيدالله‌ گفت‌: چه‌ چيز را به‌ تو خبر داده‌ است‌ كه‌ من‌ بر سرت‌ مي‌آورم‌؟ ميثم‌ گفت‌: به‌ من‌ خبر داده‌ است‌ كه‌ تو دهمين‌ از ده‌ نفري‌ هستي‌ كه‌ به‌ چوبة‌ دار آويزان‌ مي‌كنند و چوبة‌ دار من‌ از همه‌ كوتاه‌تر است‌‌. و من‌ از همة‌ آنها به‌ زمين‌ نزديكترم‌‌، عبيدالله‌ گفت‌: من‌ تحقيقاً با اين‌ گفتار أبوتراب‌ مخالفت‌ مي‌كنم‌؟

ميثم‌ گفت‌: وَيْحَكَ ‌! چگونه‌ قدرت‌ بر مخالفت‌ داري‌؟ زيرا كه‌ او از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ خبر داده‌ است‌ و رسول‌ خدا از جبرائيل‌ خبر داده‌ است‌ و جبرائيل‌ از خدا خبر داده‌ است‌‌. تو چگونه‌ مي‌تواني‌ مخالفت‌ اينها را بنمائي‌؟ سوگند به‌ خدا آن‌ محلّي‌ را كه‌ در آنجا به‌ دار آويخته‌ مي‌شوم‌ شناخته‌ام‌ كه‌ كدام‌ نقطه‌ از كوفه‌ است‌ و من‌ اوّلين‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ در اسلام‌ بر دهان‌ من‌ لگام‌ مي‌زنند و همانطور كه‌ اسبان‌ را لجام‌ مي‌زنند بر دهان‌ من‌ لجام‌ مي‌زنند‌.

عبيدالله‌ دستور داد تا او را حبس‌ كردند و با وي‌ نيز مُختار بن‌ أبي‌ عُبَيدَة‌ ثَقَفي‌ را حبس‌ كرد‌. ميثم‌ در زندان‌ به‌ رفيق‌ زنداني‌ خود مختار گفت‌: تو از اين‌ محبس‌ رهائي‌ مي‌يابي‌ و براي‌ طلب‌ خون‌ حسين‌ قيام‌ مي‌كنيم‌ و اين‌ مرد جبّاري‌ را كه‌ ما در زندان‌ او هستيم‌ مي‌كشي‌ و با گامهايت‌ بر روي‌ جبهه‌ و پيشاني‌ و گونه‌هاي‌ او مي‌گذاري‌‌.

چون‌ عبيدالله‌ بن‌ زياد‌، مختار را از زندان‌ خواست‌ تا او را بكشد پسُت‌ از جانب‌ يزيد آمد و نامه‌اي‌ براي‌ عبيدالله‌ آورد كه‌ مختار را رها كند‌. و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ خواهر مختار زن‌ عبدالله‌ بن‌ عمر بن‌ خطّاب‌ بود‌. خواهر مختار از شوهرش‌ عبدالله‌ بن‌ عمر خواست‌ تا نزد يزيد شفاعت‌ كند و عبدالله‌ شفاعت‌ كرد و شفاعتش‌ پذيرفته‌ شد و يزيد نامه‌اي‌ توسّط‌ قاصد پست‌ فرستاد و عبيدالله‌ را امر كرد تا مختار را رها كند‌. قاصد پست‌ درست‌ در وقتي‌ به‌ كوفه‌ رسيد كه‌ مختار را از زندان‌ براي‌ كشتن‌ بيرون‌ آورده‌ بودند‌. بنابراين‌ مختار را آزاد كردند‌.

و امّا ميثم‌ را بعد از مختار از زندان‌ بيرون‌ آوردند تا به‌ دار بكشند‌، و عبيدالله‌ گفت‌: سوگند به‌ خدا كه‌ من‌ حكم‌ أبوتراب‌ را دربارة‌ او جاري‌ مي‌كنم‌ در راه‌ مردي‌ به‌ ميثم‌ برخورد كرد و گفت‌: مَا كَانَ أغْنَاكَ عَنْ هَذَا يَا مَيْثَمُ ؟ «اي‌ ميثم‌‌، چه‌ چيز مي‌تواند جلوي‌ اين‌ دار كشيدن‌ را بگيرد و به‌ فرياد تو برسد»؟ ميثم‌ لبخندي‌ زده‌ تبسّمي‌ نمود و گفت‌: لَهَا خُلِقْتُ وَ لِيَ غُذِيَتْ «من‌ براي‌ اين‌ نخله‌ آفريده‌ شده‌ام‌ و آن‌ هم‌ براي‌ من‌ تغذيه‌ شده‌ و پرورش‌ يافته‌ است‌»‌.

چون‌ ميثم‌ را بر چوبة‌ دار بالا بردند‌، مردم‌ در اطراف‌ ميثم‌ در كنار خانة‌ عَمْرُو بنُ حَريث‌ جمع‌ شدند‌. عمرو بن‌ حريث‌ گفت‌: ميثم‌ به‌ من‌ مي‌گفت‌: من‌ مجاور خانة‌ خواهم‌ شد‌. فلهذا عمرو‌، كنيزك‌ خود را امر كرد تا هر شب‌ زير چوبة‌ دار را جارو زند و آب‌ بپاشد و با مجمره‌اي‌ از بوي‌ خوش‌ آن‌ فضا را معطّر كند‌.

ميثم‌ در بالاي‌ دار شروع‌ كرد به‌ بيان‌ فضائل‌ بني‌ هاشم‌ و زشتيهاي‌ بني‌ اميّه‌ در حالي‌ كه‌ در روي‌ چوبة‌ دار محكم‌ بسته‌ شده‌ بود‌. به‌ ابن‌ زياد گفتند‌: اين‌ بنده‌‌، شما را مفتضح‌ و رسوا ساخت‌‌. ابن‌ زياد گفت‌: بر دهان‌ او لجام‌ بزنيد‌. و ميثم‌ اوّلين‌ خلق‌ خدا بود كه‌ در اسلام‌ بر دهانش‌ لگام‌ زدند‌. چون‌ روز دوم‌ فرا رسيد از دو سوراخ‌ بيني‌ و از دهان‌ او خون‌ جاري‌ شد‌. و چون‌ روز سوّم‌ رسيد با حربه‌اي‌ بر بدن‌ او زدند تا جان‌ داد‌. و كشته‌ شدن‌ ميثم‌ ده‌ روز قبل‌ از آنكه‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ كربلا وارد شود‌، بوده‌ است‌‌.[222]

باري‌ همان‌ طور كه‌ ذكر شد اينگونه‌ إخبارهاي‌ غيبي‌ كه‌ از اصحاب‌ آن‌ حضرت‌ بروز نموده‌ است‌ نه‌ فقط‌ اخباري‌ بوده‌ است‌ كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در خصوص‌ آن‌ واقعه‌ به‌ آنها داده‌ است‌ بلكه‌ به‌ واسطة‌ روشني‌ دل‌ و صافي‌ شدن‌ صفحة‌ ضمير و ذهن‌ ايشان‌ به‌ تعليم‌ و تربيت‌ و تزكية‌ آن‌ حضرت‌ بوده‌ است‌‌. كه‌ به‌ هر امري‌ واقف‌ و جريان‌ امور آينده‌ و هنوز به‌ وقوع‌ نرسيده‌ را در آن‌ آيينه‌ مشاهده‌ نموده‌ و از آن‌ إخبار مي‌داده‌اند‌. و در بعضي‌ از اصحاب‌ آن‌ حضرت‌ به‌ طوري‌ اين‌ معني‌ تقويت‌ يافته‌ بود كه‌ بدان‌ مشهور شدند‌، همچنانكه‌ رُشَيد هَجَري‌ را رُشَيْد البَلايَا مي‌گفتند‌.

وجود اقدس‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بر همة‌ اين‌ امور محيط‌ بود و علم‌ حضوري‌ او در همة‌ احوال‌ با نفس‌ شريفش‌ عجين‌ شده‌ و آميخته‌ بود و حكم‌ غريزه‌ و صفات‌ اوّليّه‌ و ذاتية‌ او گشته‌ بود‌. صلوات‌ الله‌ عليه‌‌.

بازگشت به فهرست

* * *

خطبه آن حضرت درباره علوم غيبيه خود
در «نهج‌ البلاغه‌» گويد‌: أرْسَلَهُ دَاعِياً إلَي‌ الحَقِّ وَ شَاهِداً عَلَي‌ الخَلْقِ‌، فَبَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ غَيْرَ وَ إن‌ وَ لاَ مُقَصِرٍ‌، وَ جَاهَدَ فِي‌ اللهِ أعْدَاءَهُ غَيْرَ وَاهِنٍ وَ لاَ مُعَذِرٍ‌، إمَامُ مَنِ اتَّقَي‌‌، وَ بَصَرُ مَنِ اهْتَدَي‌ «خداوند‌، پيامبرش‌ را فرستاد در حالي‌ كه‌ دعوت‌ كنندة‌ به‌ سوي‌ حقّ بود و شاهد و گواه‌ بر خلق‌‌. پس‌ او بدون‌ آنكه‌ كندي‌ كند و تثاقل‌ ورزد و يا كوتاهي‌ كند و تقصير نمايد‌، رسالات‌ و پيامهاي‌ پروردگارش‌ را به‌ مردم‌ رسانيد‌، و بدون‌ آنكه‌ سستي‌ ورزد و يا عذر غير قابل‌ قبول‌ بياورد‌، با دشمنان‌ خدا در راه‌ خدا جهاد نمود‌. اوست‌ امام‌ و پيشواي‌ كسي‌ كه‌ تقوا پيشه‌ سازد و چشم‌ است‌ براي‌ كسي‌ كه‌ راه‌ را بيابد»‌.

و از جملة‌ اين‌ خطبه‌ است‌: لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنكُمْ غَيْبُهُ إذاً لَخَرَجْتُمُ إلَي‌ الصُّعَداتِ تَبْكُونَ عَلَي‌ أعْمَالِكُمْ‌، وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَي‌ أنفُسِكُمْ‌، وَ لَتَركْتُمْ أمْوَالَكُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَيْهَا‌، وَ لَهَمَّتْ كُلَّ امْرِيٍ نَفْسُهُ لاَ يَلْتَفِتْ إلَي‌ غَيْرِهَا‌، وَلَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ‌، وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ‌، فَتَاهَ عَنكُمْ رَأيُكُمْ‌، وَ تَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ ـ الي‌ آخر خطبه‌‌.[223]

«اگر شما مي‌دانستيد‌، آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌دانم‌ از آنچه‌ اطّلاع‌ به‌ غيبش‌ براي‌ شما پيچيده‌ و نهفته‌ شده‌ است‌‌، در آن‌ هنگام‌ از خانه‌هايتان‌ بيرون‌ مي‌شديد و به‌ راهها و جادّه‌ها مي‌رفتيد و بر اعمال‌ خود مي‌گريستيد و مانند زنان‌ بچّه‌ مرده‌ و عزيز خود را از دست‌ داده‌ كه‌ بر سر و صورت‌ خود مي‌زنند شما نيز بر جان‌هاي‌ خود و نفس‌هاي‌ خود مي‌زديد و نوحه‌ سر مي‌داديد و هر آينه‌ اموال‌ خود را رها مي‌كرديد به‌ طوري‌ كه‌ نگهباني‌ نداشت‌ و كسي‌ كه‌ به‌ جاي‌ شما بر آن‌ گماشته‌ شود و از آنها پاسداري‌ كند نبود‌، و جان‌ و نفس‌ هر كسي‌ او را به‌ حزن‌ و اندوه‌ مشغول‌ مي‌ساخت‌ و به‌ درون‌ توجّه‌ مي‌داد‌، به‌ طوري‌ كه‌ التفات‌ به‌ غير خودش‌ نكند‌، وليكن‌ شما كساني‌ هستيد كه‌ آنچه‌ را كه‌ به‌ شما تذكّر داده‌اند فراموش‌ كرده‌ايد و از آنچه‌ از آن‌ بر حذر داشته‌اند در امن‌ و امان‌ بسر برديد و بنابراين‌ رأي‌ شما از دست‌ شما بيرون‌ رفت‌ و گم‌ شد و امر شما بر شما متشتّت‌ و دگرگون‌ گشت‌
اخبار آن حضرت از شهادت خود
از جمله‌ اخباري‌ را كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ داده‌اند اخبار به‌ كشته‌ شدن‌ خود وخضاب‌ شدن‌ محاسن‌ او از خون‌ سرش‌ بوده‌ است‌‌. اين‌ خبر را مي‌توان‌ از جمله‌ اخبار متواتر شمرد‌. هيچ‌ كتابي‌ را در تاريخ‌ و سيره‌ حديث‌ نمي‌يابيم‌ مگر آنكه‌ از شيعه‌ و عامّه‌‌، از مؤالف‌ و مخالف‌ در آن‌ از اين‌ موضوع‌ ذكر به‌ ميان‌ آمده‌ است‌‌.

شاذكوني‌ از حمّاد‌، از يحيي‌‌، از ابن‌ عتيق‌‌، از ابن‌ سيرين‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: إن‌ كَانَ أحَدٌ يَعْرِفُ أجَلَهُ فَعَلِيُّ بنُ أبِي‌ طَالِب[224] عليه‌ السّلام‌ «اگر اينطور بود كه‌ كسي‌ وقت‌ مرگ‌ خود را مي‌دانست‌ او عليّ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌ بود»‌.

شيخ‌ مفيد در «ارشاد» گويد‌: و از جملة‌ معجزات‌ و اخبار به‌ غيب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اخبار متواتري‌ است‌ كه‌ حضرت‌‌، خبر مرگ‌ خود را داده‌اند و چگونگي‌ امر حادث‌ را كه‌ به‌ طور شهادت‌ با فرود آمدن‌ ضربه‌اي‌ در سرش‌ كه‌ از آن‌ محاسنش‌ به‌ خون‌ خضاب‌ گردد‌، از دنيا مي‌روند مشخّص‌ نموده‌اند‌. و داستان‌ از همين‌ قرار بود كه‌ واقع‌ شد‌.

عين‌ عبارتي‌ كه‌ روات‌ احاديث‌ در اين‌ موضوع‌ روايت‌ كرده‌اند‌، آن‌ است‌ كه‌ گفت‌: وَاللهِ لَتُخْضَبَنَّ هَذِهِ مِن‌ هَذِهِ ـ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَي‌ رَأسِهِ وَلِحَيْتِهِ[225] «و سوگند به‌ خداوند كه‌ اين‌ از اين‌ خضاب‌ مي‌شود ـ و دست‌ خود را بر روي‌ سرش‌ و محاسنش‌ گذارد»‌.

و نيز گفت‌: وَاللهِ لَيَخضِنَبنَّهَا مِن‌ فَوْقِهَا ـ وَ أوْمَا إلَي‌ شَبِيهِ[226] «و سوگند به‌ خداوند كه‌ هر آينه‌ اين‌ را از بالايش‌ خضاب‌ مي‌كند ـ و با دست‌ خود اشاره‌ به‌ محاسن‌ سفيد خود نمود.»

و نيز گفت‌:ما يَحْبسُ أشقَاهَا أن‌ يَخْضِبَهَا مِن‌ فَوْقِهَا بِدَمٍ؟[227] «چه‌ چيز جلوگير شقي‌ترين‌ امّت‌ شده‌ است‌ كه‌ اين‌ محاسن‌ را با خون‌ از بالايش‌ خضاب‌ كند»؟

و نيز گفت‌: مَا يَمْنَعُ أشقَاهَا أن‌ يَخْضِبَهَا مِن‌ فَوقِهَا بِدَمٍ؟[228] «چه‌ چيز منع‌ كرده‌ است‌ شقي‌ترين‌ اُمّت‌ را كه‌ اين‌ محاسن‌ را با خون‌ از بالايش‌ خضاب‌ كند»؟

و نيز گفت‌: أَتَاكُمْ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ هُوَ سَيِّدُ الشُّهُورِ وَ أوَّلُ السَّنَةِ‌، وَ فِيهِ تَدُورُ رَحَي‌ السُّلْطَانِ‌. ألاَ وَ إنَّكُمْ حَاجُّو العَامِ صَفًّا وَاحِداً‌، وَ آيةٌ ذَلِكَ أنِّي‌ لَسْتُ فِيكُمْ[229] «ماه‌ رمضان‌ آمد و آن‌ ماه‌‌، سيّد و سرور ماههاست‌ و اوّل‌ سال‌ است‌‌. و در اين‌ ماه‌ آسياي‌ قدرت‌ مي‌گردد و دور مي‌زند‌. آگاه‌ باشيد كه‌ شما در اين‌ سال‌ همگي‌ در صفّ وحدي‌ به‌ حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ مي‌رويد و علامت‌ آن‌‌، اين‌ است‌ كه‌ من‌ در ميان‌ شما نيستم‌»‌.

بعضي‌ از اصحاب‌ او مي‌گفتند‌: او خبر مرگ‌ خود را به‌ ما مي‌دهد‌. آن‌ حضرت‌ عليه‌ السّلام‌ در شب‌ نوزدهم‌ ضربت‌ خورد و در شب‌ بيست‌ و يكم‌ از همين‌ ماه‌ رحلت‌ نمود‌.

و ازجمله‌ آنكه‌ موثّقين‌ از روات‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّمم‌ در اين‌ ماه‌ رمضان‌ يك‌ شب‌ درنزد حسن‌ و يك‌ شب‌ نزد حسين‌ و يك‌ شب‌ در نزد عبدالله‌ بن‌ عباس‌ افطار مي‌كرد و زياده‌ بر سه‌ لقمه‌ نمي‌خورد‌. يكي‌ از دو پسرانش‌ يا حسن‌ و يا حسين‌ عليهما السّلام‌ در اين‌ باره‌ سخن‌ گفتند‌: فَقَالَ‌: يَا بُنَيَّ‌، يَأتِي‌ أمْرُاللهِ وَ أَنا خَمِيصٌ‌. إنَّما هِيَ لَيْلَةٌ أولَيلَتانِ ـ فَأُصِيبَ مِنَ اللَّيل[230]ِ «حضرت‌ فرمود‌: اي‌ نور چشم‌ من‌‌، امر خدا مي‌آيد و من‌ دوست‌ دارم‌ گرسنه‌ باشم‌‌. فقط‌ يك‌ شب‌ يا دو شب‌ بيشتر باقي‌ نمانده‌ است‌ ـ و در شبانگاه‌ بر سرش‌ ضربه‌ وارد شد»‌.

و از جمله‌ آنكه‌: اصحاب‌ آثار روايت‌ نموده‌اند كه‌: جُعْدَةُ بنُ بَعْجَه‌ كه‌ مردي‌ از خوارج‌ بود به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: اتَّقِ اللهَ يَا عَلِيُّ فَإنَّكَ مَيِّتٌ «اي‌ علي‌ از خدا بپرهيز‌، زيرا كه‌ تو خواهي‌ مرد»‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: بَلْ وَاللهِ مَقْتُولٌ قَتْلا ضَرْبَةً عَلَي‌ هَذِهِ تُخْضَبُ هَذِهِ ـ وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَي‌ رَأسِهِ وَ لِحْيَتِهِ‌. ـ عَهْدٌ مَعْهُودٌ‌، وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي‌ «بلكه‌ سوگند به‌ خداوند كشته‌ مي‌شوم‌ با ضربه‌اي‌ كه‌ بر سرم‌ وارد شود و از آن‌‌، اين‌ محاسن‌ خضاب‌ گردد ـ و حضرت‌ دست‌ خود را بر سر و ريش‌ خود نهادند و گفتند ـ اين‌ عهدي‌ است‌ بسته‌ شده‌ و پيماني‌ است‌ نا گسستني‌‌، و كسي‌ كه‌ دروغ‌ بگويد و افترا ببندد دست‌ خالي‌ خواهد شد»‌.

و از جمله‌ گفتار آن‌ حضرت‌ است‌ در آن‌ شبي‌ كه‌ آن‌ شقي‌ در آخرش‌ به‌ وي‌ ضربت‌ زد‌. در حالي‌ كه‌ رو به‌ مسجد مي‌رفت‌‌، مرغابي‌ها در روي‌ چهره‌اش‌ فرياد كشيدند و صحيه‌ زدند و مردم‌ آنها را از حضرت‌ دور كردند‌. حضرت‌ فرمود: أُترُكُوهُنَّ فَإنَّهُنَّ نَوَابِح[231] «دست‌ از آنها برداريد و آنها را به‌ حال‌ خود واگذاريد‌، زيرا ايشان‌ نوحه‌گري‌ مي‌كنند»‌.

و ابن‌ شهرآشوب‌ در «مناقب‌» از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: علي‌ عليه‌ السّلام‌ امر كرده‌ بود تا هر كس‌ داخل‌ كوفه‌ مي‌شود‌، نامش‌ را بنويسند‌. نام‌ اشخاصي‌ را نوشتند و در صحيفه‌اي‌ خدمت‌ آن‌ حضرت‌ ارائه‌ دادند‌. حضرت‌ آنها را قرائت‌ نموده‌ تا رسيد به‌ نام‌ ابن‌ مُلجَم‌‌، در اين‌ حال‌ انگشت‌ خود را بر روي‌ آنها نهاد وگفت‌: قاتَلَكَ اللهُ‌، قَاتَلَكَ اللهُ «خدا تو را بكشد‌، خدا تو را بكشد»‌. چون‌ به‌ آن‌ حضرت‌ گفتند‌: اگر تو مي‌داني‌ كه‌ او قاتل‌ توست‌ پس‌ چرا او را نمي‌كشي‌؟ آنحضرت‌ گفت‌: خداوند بندة‌ خود را عذاب‌ نمي‌كند مگر آن‌ وقتي‌ كه‌ از او معصيتي‌ صادر شود‌. و در بعضي‌ اوقات‌ مي‌گفت‌: اگر من‌ او را بكشم‌ پس‌ كشندة‌ من‌ كيست‌؟![232]

و نيز ابن‌ شهرآشوب‌ از صَفَوانِي‌ در «إحَن‌ و مِحَن‌» از أصبَغ‌ بن‌ نُبَاته‌ آورده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: سَمِعْتُ عَلِيًّا عليه‌ السّلام‌ قَبْلَ أن‌ يُقْتَلَ بِجُمْعَةٍ‌، يَقُولُ‌: ألاَ مَن‌ كَانَ هَيهُنَا مِن‌ بَنِي‌ عَبْدِ المُطَّلِب‌ فَلْيَدْنُ مِنِّي‌‌. لاَ تَقْتُلُوا غَيْرَ قَاتِلي‌‌. ألاَ لاَ اُفِيَنَّكُمْ غَداً تُحِيطُونَ النَّاسَ بِأسْيَافِكُمْ تَقُولُون‌: قَتِلَ أمِيرُالمؤمِنِين[233] «شنيدم‌ از علي‌ عليه‌ السّلام‌ يك‌ هفته‌ پيش‌ از آنكه‌ كشته‌ شود‌، مي‌گفت‌: آگاه‌ باشيد هر كس‌ از پسران‌ عبدالمطلب‌ در اينجاست‌ نزديك‌ من‌ بيايد‌. آنگاه‌ گفت‌: شما نكشيد غير كشندة‌ مرا‌. آگاه‌ باشيد‌: من‌ شما را در فردا چنين‌ نيابم‌ كه‌ با شمشيرهايتان‌ مردم‌ را احاطه‌ كنيد و بگوئيد‌: اميرالمؤمنين‌ كشته‌ شد»‌.

ابن‌ حجر هَيتَمي‌ در «الصّواعق‌ المُحرقة‌» باب‌ نهم‌ را اختصاص‌ به‌ اخبار واردة‌ در شهادت‌ آنحضرت‌ داده‌ است‌ و اخبار بسياري‌ را از مصادر مورد وثوق‌ عامّه‌ در إخبار آن‌ حضرت‌ بر شهادت‌ خود و تعيين‌ ليلة‌ ضربت‌ خوردن‌ و محاسن‌ به‌ خون‌ سر خضاب‌ شدن‌ ذكر كرده‌ است‌‌، كه‌ حقّاً جاي‌ مطالعه‌ و دقّت‌ است‌‌.[234]

و در ترجمة‌ «تاريخ‌ أعثم‌ كوفي‌» مفصّلاً در اين‌ موضوع‌ بحث‌ شده‌ است‌ و به‌ طور مشروح‌ كيفيّت‌ شهادت‌ و إخبار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را ذكر كرده‌ است‌‌.[235]

ابن‌ اثير جَزَري‌ در كتاب‌ «اُسدُالغابة‌» از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: قَالَ لِي‌ رَسُولُ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ علَيه‌ وَاله‌ وَ سَلَّم‌: مَن‌ أشْقَي‌ الاوَّلِينَ؟ قُلْتُ‌: عَاقِرُ النَّاقَةِ‌. قَالَ‌: صَدَقْتَ‌. قَال‌؟َ فَمَن‌ أشْقَي‌ الآخِرِينَ؟ قُلْتُ‌: لا عِلْمَ لِي‌ يَا رَسُولَ اللهِ‌. قَالَ‌: الَّذي‌ يَضْرِبُكَ عَلَي‌ هَذَا ـ وَ أشَارَ بِيَدِهِ إلَي‌ يَا فُوخِهِ‌. وَ كَانَ يَقُولُ‌: وَدِدْتُ أَنَّهُ قَدِ انْبَعَثَ أشْقَاكُمْ فَخَضَبَ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ـ يَعْنِي‌ لِحْيَتَهُ مِنْ دَمِ رَأسِهِ‌.[236]

«رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌» به‌ من‌ گفت‌: شقي‌ترين‌ پيشينيان‌ كيست‌؟ من‌ گفتم‌: آن‌ كس‌ كه‌ از قوم‌ ثمود بود و شتر صاحل‌ پيامبر را پي‌ كرد و او را كشت‌‌. رسول‌ خدا گفت‌: راست‌ گفتي‌‌، اينك‌ بگو‌: شقي‌ترين‌ پسينيان‌ كيست‌؟ گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا‌، من‌ نمي‌دانم‌‌. رسول‌ خدا گفت‌: آن‌ كسي‌ كه‌ بر اينجا بزند ـ و با دست‌ خود اشاره‌ كرد به‌ يافوخ‌ أميرالمؤمنين‌ (يافوخ‌ را در فارسي‌ ملاج‌ گويند و آن‌ محلّي‌ است‌ در جلوي‌ سر ميان‌ استخوان‌ جلوي‌ سر و استخوان‌ مغز سر‌، و در اطفال‌ اين‌ موضع‌ از سر نرم‌ است‌‌، و چون‌ بر آن‌ دست‌ گذارند‌، فرو مي‌رود»‌.

و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌گفت‌: حقّاً دوست‌ دارم‌ كه‌ شقي‌ترين‌ امّت‌ برانگيخته‌ شود و اين‌ را از اين‌ خضاب‌ كند ـ و اشاره‌ به‌ سرش‌ و محاسنش‌ مي‌نمود»‌.

و نيز ابن‌ اثير از ابُوطُفَيل‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: إنَّ عَلِيَّا جَمَعَ النَّاسَ لِلْبَيْعَةِ‌. فَجَاءَ عَبدُالرَّحْمَنِ بنُ مُلْجَمٍ المُرَادِيٌ‌، فَرَدَّهُ مَرَّتَيْنِ‌، ثُمَّ قَالَ‌: مَا يَحْبِسُ أشْقَاهَا؟ فَوَالَلهِ لَيَخْضِبَنَّ هَذِهِ مِن‌ هَذِهِ ثَمَّ تَمَثَّلَ‌.

اُشدُدْ حَيَازِ يَمكَ لِلْمَوْتِ فَانٍ المَوْتَ لاقِيكَ

وَ لاَ تَجْزَع‌ مِنَ القَتْلِ إذَا حَلَّ بِوَادِيكَ[237]

«علي‌ عليه‌ السّلام‌ مردم‌ را براي‌ بيعت‌ با خود گرد آورد‌. دوبار ابن‌ ملجم‌ مرادي‌ آمد كه‌ با او بيعت‌ كند و حضرت‌ در هر دو بار او را برگرداند و سپس‌ گفت‌: چه‌ چيزي‌ جلوگير شقي‌ترين‌ امّت‌ شده‌ است‌؟ سوگند به‌ خدا او اين‌ محاسن‌ را از خون‌ اين‌ سر خضاب‌ مي‌كند‌. و پس‌ از اين‌ تمثّل‌ جست‌ به‌ اين‌ اشعار‌:

اي‌ علي‌ كمربند خود را براي‌ مرگ‌ محكم‌ ببند‌، زيرا تحقيقاً مرگ‌ به‌ تو خواهد رسيد‌. و از كشته‌ شدن‌ جزع‌ مكن‌ و مهراس‌ در آن‌ وقتي‌ كه‌ در آستانة‌ تو فرود آيد»‌.

ابن‌ سَعْد در «طبقات‌» پس‌ از بيان‌ همين‌ روايت‌ اخير از أبوطفيل‌ گويد‌: غير از أبونُعَيم‌ فضل‌ بن‌ دُكَين‌ كه‌ اين‌ حديث‌ را ذكر كرده‌ است‌‌، بعضي‌ ديگر از عليّ بن‌ أبيطالب‌ اين‌ عبارت‌ را اضافه‌ كرده‌اند كه‌ گفت‌: وَاللهِ إنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الامِّي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ إلَيَّ «سوگند به‌ خداوند كه‌ اين‌ عهدي‌ است‌ كه‌ پيغمبر درس‌ نخوانده‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ با من‌ نموده‌ است‌»‌.[238]

و همچنين‌ ابن‌ سعد با سند خود از محمّد بن‌ سيرين‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: عليّ بن‌ أبيطالب‌ به‌ ابن‌ ملجم‌ گفت‌:

اُرِيدُ حِبَاءَهُ وَ يُرِيدُ قَتْلِي‌ عَذِيرَكَ مِن‌ خَلِيلِكَ مِن‌ مُرَادِ[239]

«من‌ ارادة‌ عطا و بخشش‌ به‌ او دارم‌ و او ارادة‌ كشتن‌ مرا دارد‌. اينك‌ دوستي‌ را كه‌ به‌ عذر تو در مقابل‌ قبيلة‌ مراد قيام‌ كند و اثبات‌ معذوريّت‌ تو را بنمايد‌، بياور»‌.

ابن‌ جَزَري‌ در «نهايه‌» گفته‌ است‌: در حديث‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ نظر به‌ ابن‌ ملجم‌ نمود گفت‌: عَذِيرَكَ مِن‌ خَلِيلِكَ مِن‌ مُرَادِ گفته‌ مي‌شود: عَذِيرَكَ مِن‌ فُلاَنٍ با نصب‌‌، يعني‌ بياور كسي‌ را كه‌ عذرخواه‌ تو باشد‌. فعيل‌ در اينجا به‌ معناي‌ اسم‌ فاعل‌ است‌‌.[240]

و نيز ابن‌ سعد با سند خود از أبي‌ مِجلَز روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: در حالي‌ كه‌ علي‌ در مسجد نماز مي‌خواند مردي‌ از قبيلة‌ مراد به‌ حضور آن‌ حضرت‌ آمد و گفت‌: خودت‌ را حفظ‌ كن‌‌، زيرا مردمي‌ از قبيلة‌ مراد قصد كشتن‌ تو را دارند. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: إنَّ مَعَ كُلِّ رَجُلٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَطَانِهِ مِمَّا لَمْ يُقَدَّرْ‌، فَإذَا جَاءَ القَدَرُ خَلِّيَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُ‌. وَ إنَّ الاجَلَ جُنَّةُ حَصِينَة[241]ٌ «با هر كس‌ دو فرشته‌ است‌ كه‌ او را از آنچه‌ دربارة‌ او تقدير نشده‌ است‌ حفظ‌ مي‌نمايند‌. پس‌ چون‌ قَدَر خداوند بيايد ميان‌ او و آن‌ قَدَر را رها مي‌كنند‌. و أجل‌ و وقت‌ مقدّر و معيّن‌ شدة‌ مرگ‌‌، سپري‌ است‌ محكم‌ كه‌ انسان‌ را از همة‌ بلايا محفوظ‌ مي‌دارد»‌.

و نيز ابن‌ سَعْد با سند خود از عُبَيده‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: قَالَ عَلِيُّ‌: مَا يَحْبِسُ أشقَاكُمْ أن‌ يَجي‌ءَ فَيَقْتُلَنِي‌؟ اللَّهُمَّ قَدْ سَئِمتُهُمْ وَ سَئِمُونِي‌‌، فَأرِحْهُمْ، فَأرِحْهُمْ مِنّي‌ وَ أرِحْنِي‌ مِنْهُمْ[242] «علي‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: چه‌ جلوگير شده‌ است‌ از شقي‌ترين‌ شما كه‌ بيايد و مرا بكشد؟ بار پروردگار من‌‌، من‌ ايشان‌ را ملول‌ و خسته‌ كردم‌ و ايشان‌ مرا ملول‌ و خسته‌ كردند‌، پس‌ آنها را از دست‌ من‌ راحت‌ كن‌ و مرا از دست‌ آنها راحت‌ بنما»‌.

و نيز ابن‌ سعد با سند خود از عبدالله‌ بن‌ سَبْع‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: شنيدم‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌گفت‌: لَتُخضَبَنَّ هَذِهِ مِن‌ هَذِهِ‌. فَمَا يُنْتَظَرُ بِالاشْقَي‌؟ قَالُوا‌: يَا أَميرَالمُؤمِنِينَ فَأخْبِرْنَا بِهِ نُبِيرُ عِتْرَتَهُ‌. فَقَالَ‌: إذَنْ تَقْتُلُوا بِي‌ غَيْرَ قَاتِلِي‌‌. «هر آينه‌ اين‌ از اين‌ خضاب‌ مي‌شود‌. پس‌ چه‌ چيز در انتظار شقي‌ترين‌ امّت‌ است‌؟ گفتند‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ او را به‌ ما معرفي‌ كن‌ تا ريشه‌ و تبار او را هلاك‌ كنيم‌ ‌!حضرت‌ فرمود‌: در اين‌ صورت‌ به‌ واسطة‌ من‌‌، غير كشندة‌ مرا كشته‌ايد»‌.

و نيز ابن‌ سَعد با سند خود از اُمّ جعفر‌: سَريّة‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ (كنيز او) روايت‌ مي‌كند كه‌ او گفت‌: من‌ بر روي‌ دستهاي‌ علي‌ آب‌ مي‌ريختم‌ كه‌ ناگهان‌ سرش‌ را بلند كرد و محاسنش‌ را گرفت‌ و تا بيني‌ خود بالا برد و گفت‌: وَاهاً لَكِ لُتُخْضَبَنَّ بِدَمٍ‌. قَالَتْ‌: فَاُصِيبَ يَوْمَ الجُمُعَة[243] «اي‌ واي‌ بر تو‌، حقّاً با خون‌ رنگين‌ مي‌شوي‌‌. اُمّ جعفر گفت‌: پس‌ در روز جمعه‌ حضرت‌ را ضربت‌ زدند»‌.[244]

و نيز ابن‌ سعد با سند خود از محمّد بن‌ حنفيّه‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: من‌ با حسن‌ و حسين‌ در حمّام‌ نشسته‌ بوديم‌ كه‌ ابن‌ مُلجَم‌ بر ما داخل‌ شد‌. چون‌ وارد شد گويا حسن‌ و حسين‌ از او و حالت‌ او مشمئز شدند‌، و حالت‌ او طوري‌ بود كه‌ آنها را منقبض‌ و چرده‌ خاطر ساخت‌‌، و به‌ او گفتند‌: مَا أجرَأكَ تَدْخُلُ عَلَيْنَا «تو چقدر جرأت‌ داري‌ كه‌ بر ما وارد مي‌شوي‌»‌! ابن‌ حنفيّه‌ مي‌گويد‌: من‌ به‌ آنها گفتم‌ ‌: دَعَاهُ عَنكُمَا فَلَعَمْرِي‌ مَا يُرِيدُ بِكُمَا أحْشَمَ مِن‌ هَذَا «او را از سر خود رها كنيد‌، سوگند به‌ جان‌ خودم‌ كه‌ با غضب‌تر و خشمناكتر از اين‌ حالي‌ كه‌ دارد با شما برخورد نخواهد كرد و دربارة‌ شما نيّتي‌ ندارد»‌.

بعد از ضربت‌ زدن‌ او‌، چون‌ او را اسير كرده‌ و آوردند‌، ابن‌ حنفيّه‌ گفت‌: من‌ امروز شناسائيم‌ به‌ او از روزي‌ كه‌ وي‌ را در حمّام ديدم‌ بيشتر نيست‌‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود‌: إنَّهُ أسِيرُ فَأحْسِنُوا نُزُلَهُ وَ أكْرِموا مَثْوَاهُ ‌، فَإن‌ بَقِيتُ قَتَلْتُ أوْ عَفَوْتُ‌، وَ إنْ مُتُّ فَاقْتُلُوهُ قِتْلَتِي‌ وَ لاَ تَعْتَدُوا‌، «إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ المُعْتَدِينَ»[245] «او اسير دست‌ شماست‌‌، غذاي‌ او را نيكو دهيد و جا و محلّ او را جاي‌ خوبي‌ قرار دهيد پس‌ اگر من‌ زنده‌ ماندم‌‌، او را قصاص‌ مي‌كنم‌ يا عفو مي‌نمايم‌‌، و اگر از اين‌ ضربت‌ مُردم‌‌، او را به‌ همان‌ طوري‌ كه‌ مرا كشته‌ است‌ بكشيد و زياده‌ روي‌ و عدوان‌ نكنيد‌، زيرا كه‌ خداوند متجاوزان‌ را دوست‌ ندارد»‌.

سِبْط‌ ابنِ جَوْزِي‌ در كتاب‌ «تذكرةُ خَوَاصِّ الامَّة‌» از احمد بن‌ حَنبل‌ در «مسند» با سند متّصل‌ خود از فُضالد بن‌ أبي‌ فُضالة‌ الانصاري‌ كه‌ پدر او أبو فضالة‌ از اهل‌ بدر بوده‌ است‌‌، روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او مي‌گويد‌: من‌ با پدرم‌ براي‌ عيادت‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ در مرضي‌ كه‌ مبتلا شده‌ بود و از آن‌ شفا يافتت‌ رفتيم‌‌. پدرم‌ به‌ او گفت‌: مَا يُقِيمُكَ هَهُنَا بَيْنَ أعْرَابِ جَهِينَةَ؟ تَحَمَلْ عَلَي‌ الْمَدِينَةِ فَإن‌ أصَبَكَ أجَلُكَ وَلِيَكَ أصْحَابُكَ وَ أصْحَابُ القُرْآنِ‌، وَ صَلُّوا عَلَيْكَ «چه‌ باعث‌ شده‌ است‌ كه‌ در اينجا اقامت‌ نموده‌اي‌‌، در ميان‌ اعراب‌ سخت‌ روي‌؟ به‌ مدينه‌ كوچ‌ كن‌‌. پس‌ اگر مرگت‌ در آنجا فرا رسد متولّي‌ امور و تجهيز و تكفين‌ تو اصحاب‌ تو و اصحاب‌ قران‌ خواهند بود وا يشانند كه‌ بر تو نماز مي‌گزارند»‌. فَقَالَ عَلِيُّ عليه‌ السّلام‌: إنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وَسلَّم‌ عَهِدَ إلَّي‌ أن‌ لاَ أمُوتَ حَتَّي‌ تُخْضَبَ هَذِهِ مِن‌ هَذِهِ ـ أي‌ لِحْيَتُهُ مِن‌ دَمِ هَامَتِهِ «علي‌ عليه‌ السّلام‌ در جواب‌ گفت‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بامن‌ عهد و ميثاق‌ نهاده‌ كه‌ من‌ نمي‌ميرم‌ تا اينكه‌ اين‌ از اين‌ خضاب‌ گردد ـ يعني‌ محاسنش‌ از خون‌ سرش‌»‌. و أبو فُضاله‌ در ركاب‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ در صفّين‌ به‌ درجة‌ شهادت‌ رسيد.[246]

و همچنين‌ سبط‌ ابن‌ جوزي‌ مي‌گويد‌: علي‌ عليه‌ السّلام‌ چند روز پيش‌ از شهادتش‌ بنابه‌ گفتة‌ شَعبي‌ اين‌ ابيات‌ را انشاد كرد‌:

تِلْكُمْ قُرَيشٌ تَمَنَّانِي‌ لِيَقْتُلَنِي‌ فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ فَارُوا وَ لاَ ظَفَرُوا1

فَإنْ بَقِيتُ فَرَهْنٌ ذِمَّتِي‌ لَهُمُ وَ إن‌ عُدِمْتُ فَلاَ يَبْقَي‌ لَهُم‌ أثَرُ2

وَ سَوْفَ يُورِثُهُمْ فَقدِيَ عَلَي‌ وَجَلٍ ذُلَّ الحَيَوةِ بِمَا خَانُوا وَ مَا غَدَرُوا[247] 3

1 ـ «هان‌ بدانيد كه‌ قريش‌ آرزو مي‌كند كه‌ مرا بكشد‌، سوگند به‌ پروردگارت‌ كه‌ به‌ اين‌ مهم‌ نمي‌رسند و به‌ اين‌ امر دست‌ نمي‌يابند‌.

2 ـ پس‌ اگر زنده‌ بمانم‌ عهده‌ و ذمّة‌ من‌ گروگان‌ سعادت‌ آنهاست‌‌. و امّا اگر بميرم‌ هيچ‌ اثري‌ از آنها باقي‌ نخواهد ماند‌.

3 ـ وليكن‌ بزودي‌ فقدان‌ من‌ براي‌ ايشان‌ در اثر خيانتي‌ كه‌ نمودند و مكر و خدعه‌اي‌ كه‌ بجاي‌ آوردند ذلّت‌ زندگي‌ دنيا را توأم‌ با ترس‌ و دهشت‌ باقي‌ خواهد گذارد»‌.

ابن‌ شهرآشوب‌ در «مناقب‌» گويد‌: در روايت‌ است‌ كه‌ عَمْرُ بنُ عَبْدِوَدّ با شمشير‌، سر علي‌ را در روز جنگ‌ خندق‌ مجروح‌ ساخت‌‌. علي‌ چون‌ به‌ نزد رسول‌ الله‌ آمد‌، رسول‌ خدا محلّ زخم‌ و جراحت‌ را بست‌ و در آن‌ آب‌ دهان‌ خود را انداخت‌ و گفت‌: أيْنَ أكُونُ إذَا خُضِبَ هَذِهِ مِنْ هَذِه[248]ِ «در آن‌ وقتي‌ كه‌ اين‌ محاسن‌ از اين‌ سر خضاب‌ شود‌، من‌ كجا هستم‌»؟

مجلسي‌ ـ رضوان‌ الله‌ عليه‌ ـ در «بحار الانوار» در باب‌ اخبار الرّسول‌ بشهادته‌ و اخباره‌ بشهادة‌ نفسه‌‌، اخبار بسياري‌ از «عيون‌ أخبار الرّضا» و «أمالي‌ صدوق‌» و «أمالي‌ شيخ‌ طوسي‌» و «خصال‌ صدوق‌» و «ارشاد مفيد» و «بصائر الدَّرجات‌ صفّار» و «مناقب‌ ابن‌ شهرآشوب‌» و «تذكرة‌ الخواص‌» و «خرايج‌ و جرائح‌ راوندي‌» و «كشف‌ الغمّه‌» و «فرحة‌ الغري‌» نقل‌ مي‌كند كه‌ حقّا شايان‌ دقّت‌ است‌‌.[249] از جمله‌ خبري‌ است‌ كه‌ از «كَنزُ جامع‌ الفَوائد» از أبو طاهر مقلّد بن‌ غالب‌‌، از رجال‌ خود با اسناد متّصل‌ خود به‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: آن‌ حضرت‌ در سجده‌ بودند و گريه‌ مي‌كردند‌، تا به‌ حدّي‌ كه‌ صداي‌ نالة‌ او بلند شد و صداي‌ گريه‌ بالا گرفت‌‌. ما گفتيم‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌ گريه‌ تو ما را آتش‌ زد‌، و ما را به‌ حزن‌ و غصّه‌ فرود برد و هيچگاه‌ ما تو را همانند اين‌ حالي‌ كه‌ در سجده‌ داشتي‌ نديديم‌‌. أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌:

كُنتُ سَاجِداً أدْعُو رَبِّي‌ بِدُعَاءِ الخَيْرَاتِ فِي‌ سَجْدَتي‌‌، فَغَلَبَنِي‌ عَيْنِي‌‌، فَرَأيتُ رُؤياً هَالَتْنِي‌ رُؤياً هَالَتْنِي‌ وَ وَ قَطَعَتْنِي‌: رَأيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّي‌ الله‌ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ قَائِماً وَ هُوَ يَقُولُ‌: يَا أَبَا الحَسزنِ طَالَتْ غَيْبَتُكَ فَقَدِ اشْتَقْتُ إلَي‌ رُؤيَاكَ‌، وَ قَدْ أنْجَزَلِي‌ رَبِّي‌ مَا وَعَدْنِي‌ فِيكَ‌. فَقُلْتُ‌: يَا رَسُولَ اللهِ وَ مَا الَّذِي‌ أنْجَزَ لَكَ فِيَّ؟ قَالَ‌: أنْجَزَ لِيَ فِيكَ وَ فِي‌ زَوْجَتِكَ وَابْنَيْكَ وَ ذُرِّيَّتِكَ فِي‌ الدَّرَجَاتِ العُلَي‌ فِي‌ عِلِّيّينَ ‌!قُلْتُ‌: بِأَبِي‌ أنتَ وَ أُمّي‌ يَا رَسُولَ اللهِ فَشِيعَتُنَا؟ قَالَ‌: شِيعَتُنَا مَعَنَا‌، وَ قُصُورُهُمْ بِحِذَاءِ قُصُورَنَا‌، وَ مَنَازِلُهُمْ مُقَابِلُ مَنَازِلُنَا‌. قُلْتَ‌: يَا رَسُولَ اللَهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ‌: فَمَا لِشِيعَتِنَا فِي‌ الدُّنيَا؟ قَالَ‌: الامنُ وَالعَافِيَةُ‌.قُلْتُ‌: فَمَا لَهُمْ عِندَ المَوْتِ؟ قَالَ‌: يُحَكَّمُ الرَّجُلُ فِي‌ نَفْسِهِ وَ يُؤمَرُ مَلَكُ المَوْتِ بِطَاعَتِهِ‌. قُلْتُ‌: فَمَا لِذَلِكَ حَدُّ يُعْرَفُ؟ قَالَ‌: بَلَي‌‌، إنَّ أشَدَّ شِيعَتِنَا لَنَا حُبًّا يَكُونُ خُرُوجُ نَفْسِهِ كَشَرابِ أحَدِكُمْ فِي‌ يَوْمِ الصَّيْفِ المَاءَ البَارِدَ الَّذِي‌ يَنْتَقِعُ بِهِ القُلوبُ‌. وَ إنَّ سَائِرَهُمْ كَمَا يَغْبِطُ أَحَدُكُمْ عَلَي‌ فِرَاشِهِ كَأقَرِّ مَا كَانَتْ عَيْنُهُ بِمَوْتِهِ‌.[250]

«من‌ در سجده‌ بودم‌ و از پروردگارم‌ طلب‌ خيرات‌ مي‌نمودم‌ كه‌ چشم‌ مرا پينگي‌ گرفت‌ و خوابي‌ ديدم‌ كه‌ مرا به‌ دهشت‌ آورد و مرا از آن‌ دعا و طلب‌ جدا كرد‌. من‌ ديدم‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ را كه‌ ايستاده‌ است‌ و مي‌گويد‌: اي‌ أبوالحسن‌ غيبت‌ تو طول‌ كشيد و من‌ مشتاق‌ ديدار تو مي‌باشم‌ و خداوند به‌ آنچه‌ من‌ دربارة‌ تو وعده‌ داده‌ بود‌،وفا كرده‌ است‌‌. من‌ گفتم‌: يا رسول‌ الله‌ آنچه‌ خدا دربارة‌ من‌ به‌ تو وعده‌ داده‌ بود و آن‌ را منجّز نمود‌، چيست‌؟ رسول‌ خدا گفت‌: وعدة‌ خود را به‌ من‌ منجزّ كرده‌ است‌ دربارة‌ تو و زوجه‌ات‌ و دو پسرانت‌ و ذُرّيّه‌ات‌ در درجات‌ بلند و مقام‌ عالي‌ در عليّين‌‌.

من‌ گفتم‌: پدرم‌ و مادرم‌ به‌ فداي‌ تو باد اي‌ رسول‌ خدا‌، پس‌ شيعيان‌ ما چه‌ خواهند شد؟ رسول‌ خدا گفت‌: شيعيان‌ ما با ما هستند‌. قصرهاي‌ ايشان‌ در برابر قصرهاي‌ ماست‌‌. و منزل‌هاي‌ آنان‌ در مقابل‌ منزل‌هاي‌ ما‌. من‌ گفتم‌: اي‌ رسول‌ خدا ـ كه‌ درود خدا بر او و آل‌ او باد ـ براي‌ شيعيان‌ ما در دنيا چه‌ بهره‌اي‌ است‌؟ گفت‌: امن‌ و عافيت‌ (كه‌ از دستبرد شيطان‌ در امانند‌، و از خرابي‌ دين‌ و ايمان‌ در عافيت‌)‌.

من‌ گفتم‌: بهرة‌ آنها در وقت‌ مردن‌ چيست‌؟ گفت‌: امور آن‌ مرد را به‌ خود او مي‌سپارند و مَلَك‌ الموت‌ را امر به‌ اطاعت‌ او مي‌كنند‌. من‌ گفتم‌: آيا براي‌ اين‌ جريان‌‌، حدّي‌ هست‌ كه‌ شناخته‌ شود؟ رسول‌ خدا گفت‌: آري‌ آن‌ شيعه‌اي‌ كه‌ محبّتش‌ به‌ ما از همه‌ بيشتر است‌ خروج‌ جان‌ از بدن‌ وي‌‌، مانند آب‌ خوردن‌ يكي‌ از شماست‌ در روز تابستاني‌ آب‌ سرد خوشگواري‌ را كه‌ دلها بدان‌ شفا يابد‌. و أمّا سايرين‌ از شيعيان‌‌، مانند چشمداشت‌ و اهميّتي‌ است‌ كه‌ چون‌ يكي‌ از شما به‌ رختخواب‌ مي‌رود انتظار خوشي‌ و راحتي‌ را دارد‌، مثل‌ بهترين‌ چيزي‌ كه‌ چشمش‌ را به‌ واسطة‌ مرگ‌‌، تر و تازه‌ و خرّم‌ كرده‌ باشد»‌.

ابن‌ شهرآشوب‌ گويد‌: أبوبكر مَرْدَوَيْه‌ در كتاب‌ «فضائل‌ اميرالمؤمنين‌» و أبوبكر شيرازي‌ در كتاب‌ «نُزُول‌ القرآن‌» آورده‌اند كه‌: سعيد بن‌ مسيّب‌ مي‌گفت‌: عليّ أبيطالب‌ مشغول‌ خواندن‌ قرآن‌ بود‌، چون‌ به‌ اين‌ جمله‌ رسيد كه‌: إذَا انْبَعَثَ أشْقَيهَا ‌، گفت‌: فَوَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ لَتُخْضَبَنَّ هَذَهِ مِن‌ هَذِهِ ـ وَ أشَارَ الَي‌ لِحْيَتِهِ وَ رَأسِهِ[251]

«سوگند به‌ آن‌ كه‌ جان‌ من‌ به‌ دست‌ اوست‌‌، اين‌ از اين‌ به‌ خون‌ رنگين‌ مي‌شود ـ و اشاره‌ به‌ محاسنش‌ و سرش‌ كرد»‌.[252]

بازگشت به فهرست

کیفیت شهادت آنحضرت
و نيز ابن‌ شهرآشوب‌ گويد‌: ثعلبي‌ و واحدي‌ با اسناد خودشان‌ از عمّار و از عثمان‌ بن‌ صُهَيب‌‌، از ضحّاك‌ روايت‌ نموده‌اند و همچنين‌ ابن‌ مَردَوَيه‌ با اسناد خودش‌ از جابربن‌ سمرة‌ روايت‌ كرده‌ است‌ و نيز طبري‌ و موصلي‌ از عمّار و از ابن‌ عدي‌ و از ضحّاك‌ روايت‌ كرده‌اند و نيز خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» از جابر بن‌ سمره‌‌، و أحمد بن‌ حَنبَل‌ از ضحّاك‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود‌: يَا عَلِيُّ أشقَي‌ الاوَّلِينَ عَاقِرُ النَّاقَةِ‌، وَأشْقَي‌ الآخِرِينَ قَاتِلُكَ[253] «اي‌ علي‌‌، شقي‌ترين‌ پيشينيان‌ پي‌ كننده‌ وكشندة‌ ناقة‌ صالح‌ است‌‌، و شقي‌ترين‌ پسينيان‌ كشندة‌ تو است‌»‌.

ابن‌ شهرآشوب‌ گويد‌: عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَم‌ تَجَوبِي‌ مُرادي‌[254]؛ ابن‌ عبّاس‌ گفته‌ است‌: او از اولاد قدّار پي‌ كنندة‌ ناقة‌ صالح‌ بود‌، و داستان‌ هر دو به‌ يك‌ شكل‌ است‌‌. چون‌ قدّار عاشق‌ زني‌ شد كه‌ به‌ وي‌ رَباب‌ مي‌گفتند همچنانكه‌ ابنُ ملجم‌ عاشق‌ قَطام‌ شد‌.[255]

آنگاه‌ گويد‌: أبُو مِخنَف‌ أزدي‌ و ابن‌ راشد و رفاعي‌ و ثقفي‌ همگي‌ گفته‌اند كه‌ چند نفر از خوارج‌ در مكّه‌ مجتمع‌ شدند و با خود گفتند‌: ما جانهاي‌ خود را به‌ خدا مي‌فروشيم‌ و اي‌ كاش‌ مي‌رفتيم‌ به‌ سوي‌ امامان‌ ضلال‌‌، و عزّت‌ را از آنها مي‌ربوديم‌ و شهرها را از آنان‌ راحت‌ مي‌ساختيم‌‌.

عبدالرّحمن‌ بن‌ ملجم‌ گفت‌: من‌ علي‌ را كفايت‌ مي‌كنم‌‌، و حجّاج‌ بن‌ عبدالله‌ سعدي‌ كه‌ به‌ بَرَك‌ معروف‌ بود گفت‌: من‌ معاويه‌ را كفايت‌ مي‌كنم‌‌، و عمرو بن‌ بكر تميمي‌ گفت‌: من‌ عَمرُو بنُ عَاص‌ را كفايت‌ مي‌كنم‌ و ميعاد ضربت‌ خود را نوزدهم‌ ماه‌ رمضان‌ قرار داده‌ و متفرّق‌ شدند‌.

ابن‌ ملجم‌ به‌ كوفه‌ آمد و مردي‌ را از خوارج‌ از اهل‌ تَيْم‌‌، تَيمُ الرَّباب‌ نزد قَطَام‌ تَيْمِيَّةِ ديدار كرد‌. و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ پدر قَطام‌: أخْضَر تَمي‌ برادر قطام‌: أصْبَغ‌ را در جنگ‌ نهروان‌ كشته‌ بود‌. چون‌ نظر ابن‌ ملجم‌ به‌ قطام‌ افتاد‌، عاشق‌ او شد و از او خواستگاري‌ كرد‌. قَطام‌ خواهش‌ او را بدين‌ امور كه‌ عبدي‌ در شعر خود آورده‌ است‌‌، اجابت‌ نمود‌:

فَلَمْ أَرَ مَهْراً سَاقَهُ ذُوسَمَاحَةٍ كَمَهْرِ قَطَامٍ مِن‌ قَصِيحٍ وَ أعْجَمِ 1

ثَلاَثَةِ آلافٍ وَ عَبْدٍ وَقِينَةٍ وَ ضَرْبِ عَلِيِّ بِالحِسامِ المُسَمَّمِ2

فَلاَ مَهْرَ أغْلَي‌ مِنْ عَلِيٍّ وَ إنْ غَلاَ وَ لاَ قَتْلَ إلاَّ دُونَ قَتْلِ ابنِ مُلْجَم[256]ِ3

1 ـ «من‌ نديده‌ام‌ مهريّه‌اي‌ را كه‌ صاحب‌ بخشش‌ و عطا و بذل‌ مال‌‌، براي‌ زوجه‌اش‌ بفرستد مثل‌ مهريّة‌ قطام‌ از ميان‌ جميع‌ عرب‌ و عجم‌ (آنان‌ كه‌ به‌ لسان‌ فصيح‌ عربي‌ سخن‌ مي‌گويند و يا آنان‌ كه‌ به‌ لسان‌ غير عربي‌ تكلّم‌ دارند)‌:

2 ـ سه‌ هزار درهم‌‌، و يك‌ بنده‌‌، و يك‌ كنيز‌، و زدن‌ عليّ بن‌ أبيطالب‌ را با شمشير بُرّان‌ زهر داده‌ شده‌‌.

3 ـ بنابراين‌ هيچ‌ مهريّه‌اي‌ گرانتر از خون‌ علي‌ نيست‌ و اگر چه‌ هم‌ آن‌ مهريّه‌ گران‌ باشد‌، و هيچ‌ كشتني‌ نيست‌ مگر اينكه‌ از كشتن‌ ابن‌ ملجم‌ پائين‌تر است‌»‌.

ابن‌ ملجم‌ قبول‌ كرد و گفت‌: اي‌ واي‌ بر تو ‌!كه‌ قدرت‌ بر كشتن‌ علي‌ دارد با آنكه‌ در ميان‌ اسب‌ سواران‌ يگانه‌ اسب‌ تاز است‌‌، و در ميان‌ شجاعان‌ پيروز و غالب‌‌، و در ميان‌ نيزه‌ و شمشير زنان‌ يگانه‌ پيشرو؟ و امّا مال‌‌، مهم‌ نيست‌‌، من‌ آن‌ را مي‌پردازم‌‌. (و چون‌ كيفيّت‌ كشتن‌ را به‌ صورت‌ فَتْك‌ و ترور‌، قَطَام‌ مطرح‌ كرد‌، آنگاه‌ ابن‌ ملجم‌ او را از نيّت‌ خود آگاه‌ كرد و گفت‌: من‌ دركوفه‌ نيامده‌ام‌ مگر براي‌ قتل‌ علي‌)‌.

بنابراين‌ قطام‌ فرستاد دنبال‌ وَرْدان‌ بن‌ مُجالِد تَميمي‌ كه‌ از خوارج‌ بود‌، تا او ابن‌ ملجم‌ را در اين‌ امر ياري‌ كند‌. و ابن‌ ملجم‌ نيز خودش‌ از شَبيب‌ بن‌ بَجَره‌ كمك‌ خواست‌ و او كمك‌ نمود‌. و نيز يك‌ نفر از وكلاي‌ عمر و عاص‌ در نامه‌اي‌ به‌ خطّ خودش‌ يكصد هزار درهم‌ حواله‌ كرد تا آن‌ را مهريّة‌ قطام‌ قرار دهند‌.

قطام‌ در شب‌ نوزدهم‌ براي‌ ابن‌ ملجم‌ و شبيب‌ غذاي‌ لوزينه‌ و جوزينه‌ (غذائي‌ كه‌ با بادام‌ و با گردو درست‌ مي‌كنند) پخت‌ و به‌ آن‌ دو نفر شراب‌ عكبري‌ نوشانيد‌. شبيب‌ به‌ خواب‌ رفت‌ و ابن‌ ملجم‌ با قطام‌ همبستر شد و تمتّع‌ گرفت‌‌. سپس‌ قطام‌ برخاست‌ و هر دو را بيدار كرد و سينه‌هاي‌ آنها را با پارچة‌ ابريشمي‌ محكم‌ بست‌‌. آنها شمشيرها را برداشتند و در كمين‌ علي‌ نشستند در مقابل‌ دَرِسَدَّه‌‌. أشعَث‌ بن‌ قَيس‌ هم‌ براي‌ معاونت‌ آنها در مسجد بود و به‌ ابن‌ ملجم‌ گفت‌: النَّجَا‌، النَّجَا «بشتاب‌ بشتاب‌» براي‌ برآوردن‌ حاجتت‌‌. اينك‌ صبح‌ خنده‌ مي‌زند و تو را رسوا مي‌كند‌.

حُجر بن‌ عدي‌ كه‌ از اصحاب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بود‌، مكنون‌ خاطر و نيّت‌ اشعث‌ را احساس‌ كرد و گفت‌: اي‌ اشعث‌ تو علي‌ را مي‌كشي‌؟ و با سرعت‌ از مسجد بيرون‌ آمد تا خود را به‌ أميرالمؤمنين‌ برساند و خبر دهد‌، كه‌ در اين‌ بين‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ داخل‌ مسجد شده‌ بود و ابن‌ ملجم‌ مبادرت‌ نموده‌ و فرقش‌ را با شمشير شكافته‌ بود‌.[257]

ابن‌ شهرآشوب‌ گويد كه‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ را درمرثيّة‌ پدر بزرگوار خود اين‌ اشعار را مي‌خواندند‌:

أيْنَ مَن‌ كَانَ لِعِلْمِ المُصطَفَي‌ لِلنَّاسِ بَابَا أيْنَ مَن‌ كَانَ إذَا مَا قَحَطَ النَّاسُ سَحَابَا1

أيْنَ مَن‌ كَانَ إذَا نُودِيَ فِي‌ الحَرْبِ أجَابَا أيْنَ مَنْ كَانَ دُعَاهُ مُسْتَجَاباً وَمُجَابَا[258]2

1 ـ «كجاست‌ آن‌ كه‌ براي‌ علم‌ مصطفي‌ از براي‌ مرد دَر بود؟ كجاست‌ آن‌ كه‌ چون‌ به‌ مردم‌ خشگي‌ و فقدان‌ باران‌ مي‌رسيد‌، ابر باران‌دار بود؟

2 ـ كجاست‌ آن‌ كه‌ چون‌ در جنگ‌ او را صدا مي‌زدند‌، فوراً اجابت‌ مي‌كرد؟ كجاست‌ آن‌ كه‌ دعايش‌ مستجاب‌ بود و جوابش‌ داده‌ مي‌شد»؟

از رسول‌ خدا است‌ كه‌: مَن‌ زَارَ عَلِيًّا بَعْدَ وَفَاتِهِ فَلَهُ الجَنَّةُ[259] «هر كس‌ علي‌ را بعد از شهادتش‌ زيارت‌ كند‌، بهشت‌ براي‌ اوست‌»‌.

و از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌: مَن‌ تَرَكَ زِيَارَةَ أميرِالمُؤمِنِينَ لَمْ يَنْظُرِ اللهُ إلَيْهِ‌، ألاَ تَزُورُونَ مَنْ تَزُورُهُا لمَلاَئِكَةُ وَالنَّبِيُّونَ؟[260] «كسي‌ كه‌ زيارت‌ علي‌ را ترك‌ كند خدا به‌ او نظر نمي‌كند‌. آيا زيارت‌ نمي‌كنيد كسي‌ را كه‌ ملائكه‌ و پيغمبران‌ او را زيارت‌ مي‌كنند»؟

و نيز از آن‌ حضرت‌ است‌ كه‌: إنَّ أبوَابَ السَّمَاءِ لَتُفْتَحُ عِندَ دُعَاءِ الزَّائِرِ لامِيرِالمؤمِنِينَ‌، فَلاَ تَكُنْ لِلْخَيْرِ نَوّاماً[261] «درهاي‌ آسمان‌ در هنگام‌ دعاي‌ زائر أميرالمؤمنين‌ گشوده‌ مي‌شود‌، بنابراي‌ براي‌ كسب‌ خير و رحمت‌ به‌ خواب‌ مرو».

بازگشت به فهرست

اشعاري چند درباره آن حضرت
ابن‌ مدلل‌ گويد‌:

زُربالغَريِّ العَالِمَ الرَّبَّانِي‌ عَلَمَ الهُدَي‌ وَ دَعَائِمَ الاءيمَانِ1

وَ قُلِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ الوَري ‌ يَا أيُّهَا النَّبَأُ العَظِيمُ الشَّانِ2

يَا مَن‌ عَلَي‌ الاعرَافِ يُعْرَفُ فَضْلُهُ يَا قَاسِمَ الجَنَّاتِ وَالنّيرَانِ3

نارٌ تَكونُ قَسِيمَهَا يَا عُدَّتِي‌ أنَا آمِنٌ مِنهَا عَلَي‌ جُثمَانِي‌4

أنَا ضَيْفُكَ وَالجِنَانُ إلَي‌ القِرَي ‌ إذْ أنتَ إنْتَ مَوْرِدُ الضيفان[262]ِ5

1 ـ «در نجف‌ زيارت‌ كن‌ عالم‌ ربّاني‌ را كه‌ او پرچم‌ هدايت‌ و ستون‌هاي‌ استوار ايمان‌ است‌‌.

2 ـ و بگو‌: سلام‌ بر تو اي‌ بهترين‌ خلايق‌‌، اي‌ كسي‌ كه‌ خبر بزرگ‌ و نبأ عظيم‌ الشأن‌ مي‌باشي‌‌.

3 ـ اي‌ كسي‌ كه‌ فضل‌ و شرف‌ تو آنگاه‌ كه‌ بر أعراف‌ قرار داري‌ شناخته‌ مي‌شود‌. اي‌ قسمت‌ كنندة‌ بهشت‌ها و قسمت‌كنندة‌ آتش‌ها‌.

4 ـ اي‌ پناه‌ من‌ و اي‌ ذخيرة‌ من‌‌، آن‌ آتشي‌ كه‌ تو قسمت‌ كنندة‌ آن‌ باشي‌ من‌ از آنكه‌ جسم‌ مرا فرا گيرد‌، در امان‌ مي‌باشم‌‌.

5 ـ پس‌ من‌ و بهشت‌ها‌، همگي‌ مهمان‌ تو هستيم‌ در آن‌ موائد و تحفه‌هايي‌ كهبراي‌ مهمان‌ است‌‌، در آن‌ زماني‌ كه‌ تو فقط‌ تو محلّ ورود مهمانان‌ مي‌باشي‌»‌.

و بر روي‌ قبر او نوشته‌ است‌:

هَذَا وَلِيُّ اللهِ فِي‌ أرضِهِ فِي‌ جَنَّةِ الخُلْدِ وَ آلائِهِ1

لاَ يَقْبَلُ اللهُ لَهُ زَائِراً لَمْ يَبْرَأ مِن‌ سَائِرِ أعْدَائِه[263]ِ2

1 ـ «اين‌ است‌ وليّ خدا در زمين‌ خدا و در بهشت‌ خلد و نعمتهائي‌ كه‌ خدا دارد‌.

2 ـ خداوند زيارت‌ آن‌ زائري‌ را كه‌ از دشمنان‌ علي‌ بيزاري‌ نجويد قبول‌ نمي‌كند»‌.

و ابن‌ رُزّيك[264] گويد‌:

كَأنِّي‌ إذا جَعَلْتُ إلَيْكَ قَصْدي‌ قَصَدْتُ الرُّكْنَ بِالبَيْتِ الحَرام‌1

وَ خُيِلَّ لِي‌ بِأنِي‌ في‌ مَقامي‌ لَدَيْهِ بَيْنَ زَمْزَمَ وَالمَقامِ2

أيا مَوْلايَ ذِكْرُكَ في‌ قُعُودي ‌ وَ يا مَوْلاَيَ ذِكْرُك‌ في‌ قيامِي‌3

وَ أنتَ إذَا انْتَبَهْتُ سَميرُ فِكري ‌ كَذَلِكَ أنتَ أنسي‌ في‌ مَنامي‌4

وَ حُبُّكَ إنْ يَكُنْ قَدْ حَلَّ قَلبي‌ وَ في‌ لَحْمي‌ اسْتَكَنَّ وَ في‌ عِظامي‌5

فَلَوْ لاَ أنتَ لَمْ تُقْبَلْ صَلاتي‌ وَ لَوْ لاَ أنتَ لَمْ يُقْبَلْ صِيامي‌6

عَسَي‌ أسقي‌ بِكَأسِكَ يَوْمَ حَشري‌ وَ يَبْرَدَ حينَ أشرِبُها أوامي[265]‌7

1 ـ «گويا من‌ زماني‌ كه‌ قصد تو را مي‌كنم‌ قصد ركن‌ حجر الاسود را در بيت‌ الله‌ الحرام‌ كرده‌ام‌‌.

2 ـ و چنين‌ در تصور من‌ مي‌آيد كه‌ من‌ در جايگاه‌ خودم‌ در بين‌ زمزم‌ و مقام‌ ابراهيم‌ نزد علي‌ مي‌باشم‌‌.

3 ـ اي‌ مولاي‌ من‌‌، در نشستن‌ من‌ ياد تو با من‌ است‌‌. و اي‌ مولاي‌ من‌‌، در ايستادن‌ من‌ ياد تو با من‌ است‌‌.

4 ـ و چون‌ از خواب‌ برخيزم‌‌، تو همدم‌ و نديم‌ فكر و انديشة‌ من‌ هستي‌‌. همچنين‌ تو انيس‌ و مونس‌ من‌ درخواب‌ مي‌باشي‌ !

5 ـ محبّت‌ تو حقّاً در دل‌ من‌ وارد شده‌‌، و در گوشت‌ من‌ و استخوان‌ من‌ جاي‌ گرفته‌ و اقامت‌ نموده‌ است‌‌.

6 ـ پس‌ اگر تو نبودي‌‌، نماز من‌ قبول‌ نمي‌شد‌؛ و اگر تو نبودي‌ روزة‌ من‌ قبول‌ نمي‌شد‌.

7 ـ اميد است‌ كه‌ من‌ در روز محشرم‌ از كاسة‌ شراب‌ تو سيراب‌ شوم‌ و چون‌ آن‌ را بنوشم‌ عطش‌ سوزندة‌ من‌ خنك‌ شود